یادداشت محمدرضا ایمانی
1402/2/30
اولین کلمهای که بعد از عنوان «شاعر» به ذهنم میاد نام نامی مرتضی امیری اسفندقهست. اخوان رو ندیدم ولی اگر از نظر زیست شعری (نه سبک شعری) بخوایم در نظر بگیریم، اسفندقه اخوان امروز ماست. اسفندقه شعر نمیگه، شعر رو زندگی میکنه یا به یه تعبیر بهتر تجسم شعره. این رو کسایی که از نزدیک دیدنش از همه بهتر میفهمند. خودشم تو این دفتر یه جایی میفرماد: « من و شعر کاملا مثل همیم دو در آیینه به هم خیره شده خندیده دو در آغوش سحر خوابیده من اگر شادی و شور شعر هم شادی و شور من اگر غصه و غم شعر هم غصه و غم میخواهد هر چه من میخواهم شعر هم میخواهد دو به دور سر هم گردیده شعر اگر قاب و قفس دل من قاب و قفس شعر اگر باغچه و آب و چمن دل من نیز همین باغچه و آب و چمن میخواهد هر چه میخواهد شعر دل من میخواهد دو به ساز دل هم رقصیده شعر چون مردمک است من شبیه چشمم یا نه! من مردمکم شعر عین دیده من و شعر؛ دو قلوهای به هم چسبیده... » ص ۹۰، ۹۱
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.