یادداشت احمدرضا رضایی
1402/8/23
تا صفحه دویست خواندم. میخواستم زودتر کنارش بگذارم اما باید در صفحهای رُند تمامش میکردم؛ زیرا کتاب را با زاجرات پیدا کرده بودم و لااقل به دویدنهای خودم نباید شلنگ میگرفتم. کتاب، زندگی پسرکی عیاش و هرزهگرد به نام فرانسوآ است که یهو خوابنما میشود و پی رُهبانیت میافتد؛ یک مشت گدا و دربهدر دورش را میگیرند و آرامآرام یک مکتب عرفانی بر پایه فقر و عشق راه میاندازد. فرانسوآ آدم لوس و بیاخلاقی است؛ یعنی دچار زهدی خشک ، احمقانه و غیرانسانی شده و هر دفعه جملاتی از او ترشح میکند که ظاهراً عرفانی و باطناً شیطانی است. هیچ کاری جز دعا خواندن و گفتوگو با خدایش، که موجود بدخُلق و بیمنطقی است، ندارد. هی از این روستا به آن روستا میرود و خود را مضحکه میکند تا مثلاً تکبرش بریزد. در حین خواندن کتاب، دو نکته به ذهنم رسید: اول این که متاسفانه رگههایی از این نوع عرفان به بعضی صوفیان مسلمان هم رسیده. دوم این که برخلاف عرفانهای دنیاستیز و دنیاپرست، عرفان اسلامی عرفان دنیاپذیر است؛ یعنی امور روزمره زندگی، نه تنها مانع سلوک نیست، بلکه میتواند بستری برای رشد هم باشد.
(0/1000)
محمدهادی رمضانزاده
1403/3/16
0