یادداشت

صد سال تنهایی
        این کتاب رو سالهاست در قفسه کتاب‌هام دارم.
مدتها بود صفحات اول رو میخوندم و میذاشتم کنار و به سراغ کتاب دیگه ای میرفتم.
نمیکشوندتم که بشینم پاش. یبار همسرم چند صفحه بیشتر جلو رفت و بلند بلند خوند.
فرداش نشستم پاش و ادامه دادم. سه چهار روزه بیش از نیمی از کتاب رو خوندم و هر روز جذابیتش برام بیشتر میشه میخوام به انتهاش برسم و ببینم این بوئندیاها چه سرنوشتی پیدا کردن.
مارکز با قلم جادویی‌اش طوری قصه رو جلو رو برده و در انتها و در اواسط هر فصل یه قصه از اتفاقات سالها بعد رو میگه که مدام تو رو به ادامه خوندن محبور میکنه. یه اجبار شیرین برای فهمیدن باقی داستان.

بروزرسانی؛
کتاب رو تموم کردم
یه مواقعی ادم وقتی یه کتابی رو تموم میکنه دوست نداره بره سراغ کتاب بعدی که نکنه  مثل قبلی نباشه یا شاید اون داستان رو در ذهنش کمرنگ کنه
الان همون حس رو بعد از خوندن صد سال تنهایی دارم
همون حسی که بعد از تموم کردن سریال بتر کال سال داشتم 
      
4

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.