یادداشت لیلی
1404/2/14
روایتی از چهارمین کتابی که از نوشتههای عباس معروفی خواندهام: «تماماً مخصوص» حالا دیگر در خواندن سطر به سطر و صفحه به صفحهی کتابهای «عباس معروفی» پیشرفت کردهام. شخصیتها و دیالوگهایشان یا افکار درونی و خاطراتی که در آنِ واحد به ذهنشان خطور میکند را گم نمیکنم و در اتفاقات حال و گذشته گم نمیشوم. چیزی که احتمالاً در چند فصل ابتدایی از خواندن کتابهای معروفی دچارش میشوید. «جریان سیال ذهن»، کمی گمراه کننده اما به نسبت کتابهای قبلی، کمتر، در «تماماً مخصوص» دیده میشد. راوی داستان «عباس ایرانی» که بیشباهت به نویسنده نیست؛ مدام از زمان حال به گذشته میرود و یا از زمان حال، به خیالات و خوابهایش پناه میبرد. «عباس» شخصیتی ایرانی و چهل و اندی سالهست که به ناچار مجبور به فرار از ایران میشود. اگر بخواهیم کتاب را به دو بخش تقسیم کنیم؛ در بخش اول شاهد زندگی عباس در ایران، مشکلات دانشجویی و عشق به پری و در بخش دوم شرح حال آلمان و مبارزه او برای درک آنچه بر او گذشته و میگذرد، هستیم. عباس ذهن خودآزار و خود ویرانگری دارد و قصه مرگش را روایت میکند. روایتی از یک سفر تا سفر دیگر. از سفر پاکستان تا سفر به قطب شمال. و یا از مرگی به مرگ دیگر. زیرا عباس یکبار با فرارش اندوه و تلخی و درد هجری را چشید که به مرگ میمانست. و در پایان هم نه به طور واضح اما در کلماتی مهگرفته مرگ را میبینیم. پس «تماماً مخصوص» روایتی است بین دو مرگ؛ غم غربتِ مهاجرت (شاید هم فرار و تبعیدی تحمیلی)، بیپناهی و احساس تنهایی، در کنار خفقان به جا مانده از دوران جنگ و بگیر و ببندهای بعد انقلاب. انگار معروفی سرمای برف و کوهها را بسیار درک کرده که آنقدر شیوا و گیرا در داستانهایش توصیف میکند. مدتی که در حال خواندن «تماماً مخصوص» بودم سردی و تنهایی «عباس ایرانی» را میفهمیدم و در گرمای گوشه تختم احساس سرما میکردم. در نهایت پیشنهاد میکنم که اگر به قلم جذاب عباس معروفی علاقه دارید «تماماً مخصوص» را از دست ندهید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.