یادداشت مانا
1403/8/11
اولین تجربه ی من از نمایشنامه خوانی بود که به لطف باشگاه هامارتیا انجام شد. من یه ادی درون دارم. ادی باعث شده من کاریزمای خودم رو از دست بدم و تبدیل بشم به یه دلقک. من امروز می خوام این ادی رو بکشم. این چند ماه بهش فکر کرده بودم و این کتاب شد تیر خلاص. من نمی خوام به آدما زنجیر بشم، می خوام آزاد باشم و رها. نمی خوام گاو نه من شیر باشم، اصلا نمی خوام گاو شیرده باشم! من دیگه نمی خوام به کسی شیر بدم! آینده ی من خیلی نامعلومه، کاملا مبهمه. ولی یه چیز واضحه، اینکه باید ادی رو کشت. من حین خوندن کتاب به این فکر کردم که چرا انقدر آمریکا و ایران شبیه ان! بیشتر از اینم نمی گم یعنی چی 😃 ۱۰ آبان ۱۴۰۳ ۳۱ اکتبر ۲۰۲۴ مانا
(0/1000)
مانا
1403/8/12
0