یادداشت

حانیه

1403/5/19

محاکمه
        این کتاب مرا یاد کتاب 1984 انداخت. شباهت های خیلی زیادی میان کتاب محاکمه‌ی فرانتس کافکا و 1984 جورج اورول به وضوح دیده میشدند.
صفحه‌ی اول کتاب را باز می‌‌کردم و با جمله‌ی اول روبرو میشدم:
" حتما کسی به یوزف ک. تهمت زده بود، چون بی‌آنکه خطایی ازش سرزده باشد یک روز صبح بازداشت شد."
علامت سوال بزرگی توی ذهن منِ مخاطب شکل می‌گرفت، ک. به چه دلیلی ممکن بود بازداشت شده باشد؟ چرا آن روز  آشپز صاحب‌خانه‌اش صبحانه را به اتاق نیاورده بود؟ و چرا در ادامه‌ی داستان به‌شکلی با ک. صحبت می‌کرد که گویی از همه‌چیز خبر دار و از هیچ‌چیز بی‌خبر است؟ هیچ‌چیز و همه‌چیز و چه مهارتی دارد آقای کافکا!!! چه مهارتی.
صفحات را ورق، و داستان را پیش‌ می‌بردم. به خیال ک. زن‌ها نقش پررنگ داشتند و اسیر بند سیاست بودند. خدمتکار آن مهمان‌خانه یا هرچه را که می‌توان اسمش گذاشت را به یاد می‌آورم، التماس برای رهایی و با کمال میل خود را به دام انداختن برای هزار و یکمین بار. تنگی نفس، ک. در اتاقک‌ها و تنگی نفس کارکنان در هوای آزاد. چی میشد که انسان‌ها به شکلی گرفتار این سیستم‌ها می‌شدند که خود را از یاد ببرند؟ که هوای آزاد نیز برایشان طنابی شود نفس‌گیر و یا دستمالی شود برای خفه کردن!
قاضی‌ها و اهل قضاوت‌های که خود را بلند‌پایه و بزرگ می‌شمردند و گویی در مقابل کسی دیگر هیچ نبودند جز ذره‌ای ناپیدا. چه میشد که همگی یا جز این گناهکاران بی‌گناه بودند و یا گناهکارانی که خود را بزرگ می‌شمردند و گویا باقی افراد مهرگانی سوخته؟
آدم‌های از همه‌جا بی‌خبر تهمت زده شده. دادگاه‌های در زیرزمین بانک، دادگاه‌هایی در اتاقک‌های مهمان‌خانه و دادگاه‌ها درهرجا که نباید باشند.
هیج‌کدام نیز قاطی این سیاست‌ها و سیستم‌ها نشده بلکه چشم باز کرده و خود را گرفتار‌ آن‌ها پیدا کرده بودند. گرفتار چیزی که هیچ‌کس نمی‌داند کجا و یا شاید همگی چشم باز کرده و خود را اسیر بند "خود" پیدا کرده بودند.
آغاز و پایان کتاب اهمیتی ندارد، هرآن چه بود در سراسر کتاب جریان داشت.
      
384

15

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.