یادداشت سعید بیگی
10 ساعت پیش
نثر کتاب خوب و ویراستاری هم خوب است؛ جز بعضی چیزهای «نکبتی» و «کوفتی» (!؟) که اضافی است. ماجرای کتاب از سلول یک زندانی محکوم به اعدام، به نام «هِنِسی» که به قتل محکوم شده ـ ولی او خود را بیگناه میداند و در برابر زندانبانان و مأموران اعدام که قصد دارند او را برای دارزدن از سلولش خارج کنند، مقاومت میکند ـ آغاز میشود... این داستان هم مانند دیگر آثار «مکدونا»؛ تلخ و گزنده و نشاندهندۀ ناهنجاریهای رفتاری افراد جامعه است و اینکه هر کسی به میل و خواسته و سلیقۀ خود میخواهد کارها را به پیش ببرد و مثلا عدالت را اجرا کند. روابط آدمها ابدا معمولی و سالم نیست؛ آنها یا از سر اجبار همدیگر را تحمل میکنند یا برای گذران وقت، با هم ارتباط دارند و کارهای اخلاقی را کم ارزش میشمارند؛ هر چند از آن سخن میگویند، اما در عمل کمتر بدان علاقه نشان میدهند. سالها با افراد اعدامی حشر و نشر داشتن و برخورد کردن، از آن مأموران آدمهایی گستاخ، حق به جانب و ربات مانند ساخته که همواره حق را به خود میدهند و برای احساسات و گفتار و رفتار دیگران، کمتر ارزش قائل میشوند. بدیهی است که روحیات انسان پس از مدتی، تحت تاثیر شرایط محیطکار و اطرافیان حاضر در محل، تغییراتی اساسی خواهد کرد و دیگر آن آدمهای پیشین را نخواهیم دید. «مکدونا» اینجا هم مثل داستانهای قبلی، حرفش را میزند و با دقت شرایطی را برای آدمهای داستان و نمایشنامه فراهم میکند که انسان تصور میکند، این بیچارهها در این شرایط، کار دیگری نمیتوانند بکنند و ناگزیر از انجام این افعال و رفتارها بودهاند. و باز هم یک قصۀ تلخ و غمانگیز دیگر به پایان میرسد و مزۀ دهان خواننده را هم تلخ میکند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.