یادداشت sohaei ✨️

        حس میکنم بخشی از قلبم رو توی کتاب جا گذاشتم~
داستان با دختری(لورا) شروع میشه که بخاطر مجروح شدن از جنگ برگشته (پرستار بوده) و بخاطر حادثه ای که توی شهرشون اتفاق میوفته پدر و مادرش رو هم از دست میده و براش بسته از جنگ میاد که نشون میده برادرش هم کشته شده...
کاملا ناامید میشه ولی بخاطر یسری اتفاقاتی که رخ میده از جمله نامه هایی که از پرستار و فرمانده برادرش میگیره تصمیم میگیره دوباره به عنوان پرستار برگرده و خودش از ماجرای مرگ برادرش سر دربیاره
از طرف دیگه داستان از زبان فردی بیان میشه که نشون میده چه اتفاقاتی افتاده و چرا براش اون بسته فرستاده شده...
داستان یه روند معقول و آرومی رو طی میکنه که کاملا به جا و نیازه و از اتفاقات سرسری رد نمیشه. فضاسازی خوبی داره و به خوبی درک میشه، تمام فضای بیمارستان، فضای جنگ، فضای هتل و....
برای درک فانتزی داستان باید کتاب بخونین چون شاید تا حدودی اسپویل محسوب بشه
شخصیت پردازیش واقعا خوب بود، دختره رو واقعا درک میکردم. عشقی که به برادرش داشت، تمام تلاشش، دوستیش با پیم، رابطش با جیمز... از اون طرف دلیل رفتارای فردی، از خودگذشتگیش و عشقی که به خواهرش داره، ارتباط با وینتر و....
و فلند، یه شخصیت مرموز و خاص. به شخصه دوسش داشتم و اصلا کارش و رفتارش و همه چیش
و پایانش...
هم خوشحالم و هم ناراحت، واقعا دوسش داشتم و یکی از کتابای محبوبم شده
و این پایان کتاب دستان گرم ارواح

🔖 بریده ای از کتاب
پیم به آرامی نقل قولی بر زبان آورد: "در راه خود به سمت پرتگاهی تاریک قدم بگذار." "گر توانستی با صدایت خشم و دیوها و مرگ بی‌رحم را رام کنی، باشد که محبوب خود را باز پس گیری."

پایان کتاب/نمایشگاه کتاب 

نمره ۵از۵🌟
      
5

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.