یادداشت homa

homa

homa

1402/5/5

        
اینجا با داستان زندگی اریک ،از ابتدا آشنا می شین...پسری که با یک ناهنجاری در فرم صورتش پا به دنیا می ذاره....ناهنجاری از اون یک هیولای ترسناک ساخته؛ یک مرده ی متحرک بدون بینی با چشمان گودال افتاده ی تا به تا و لب هایی زخیم و زمخت! ولی دل‌رحم با قلبی مهربون...و بی‌رحم در مقابل کسانی که قصد آزارش رو دارن تنها به جرم صورت هیولا یی که پشت ماسک سفیدش از دنیا مخفی کرده
🎭
یک ماسک سفید، اولین و آخرین چیزی بود که مادرش به اون پیش کش کرد و به صورتش بست تا چهره ی کریه ش رو موقع شیر دادن نبینه و اریک حق برداشتن ماسک رو ندارشت تا زمانی که بزرگ تر می شه به این ماسک جهنمی خو می گیره و تا پای مرگ برش نمی داره
⚘
--**اریک با چهره ی هیولایی پا به دنیا می ذاره، از مادر و تمام دنیا طرد می شه، فرار می کنه، اسیر قفس کولی ها می شه و مثل حیوون دست آموز نمایش اجرا می کنه و کتک می خوره، و اولین قتل‌ش! نابغه‌ی مادرزادی موسیقی، شعبده‌بازی، معماری،طب و صدای مسحور کننده اش...به ایران دوران ناصرالدین شاه سفر می کنه بنا می سازه با صدراعظم امیرکبیر درگیر می شه، و سر انجام پا به پاریس می ذاره و #اپرای_پاریس رو بنا می کنه..و حالا اریک با پنجاه و اندی سال  در میان سالی عشق ممنوعه ای با کریستین دائه ی نوجوان تجربه می کنه**--
.
پی‌نوشت:
انقدر از این کتاب دوستداشتی لذت بردم که می تونم ساعت‌ها بشینم و براتون بگم و بگم.... این ۵۰۰ صفحه رو تمام با عشق خوندم..😭🥺
اریک، خیلییی دوسش داشتم و باید اعتراف کنم که شاید اگر من  به جای کریستین بودم ترکش نمی کردم و به نظرم صورت هیچ ربطی به سیرت نداره (طبق کپشن پست قبل)...همین....بخونید لذتش رو ببرید♥️📚🥺😭
      
20

9

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.