یادداشت نرگس عمویی

        این کتاب، این داستان، خیلی طفلی بود، خیلی:(
چند جمله با عنوان نظرات نویسنده‌های دیگه راجع به این داستان در پشت جلد کتاب هست که اکثراً می‌گن:" خنده‌دار." حتی یکیش میگه:" از اول تا آخر یک‌ریز خندیدم."
که بعد این‌که خودم این کتابو تموم کردم، کتابو برگردوندم و رو به جملات ته کتاب گفتم:" واقعاً؟! یعنی من و شماها دو کتاب متفاوت رو خوندیم؟!"
خنده‌دار نبود. نوع نوشتارش، خودمونی بودنش جوری بود که به دل می‌شست و به همین دلیل تحت تاثیرش،قرار می‌گرفتی و وقتی تحت تاثیرش قرار بگیری، خنده‌دار نیست اصلاً، دردناکه و تلخ، یه "آخخخی:(" عه گنده.
جونیور داستان خیلی اذیت می‌شه، خیلی می‌فهمه و خیلی ذهن جالبی داره.
تیکه‌هایی از کتاب که برای خودم یه گوشه‌ای برداشتم:

"نمی‌دانم رنگ امید سفید هست یا نه. اما این را می‌دانم که برای من امید یک موجود اسطوره‌ای است."
.
"ما همه رنج می‌کشیم."
.
"می‌دانستم که احمقم. اما پیش خودم فکر کردم اگر احمق بمانم، اگر واقعیت را قبول نکنم، واقعیت دروغ از آب درمی‌آید."
.
"نمی‌دانستم باید بهش چه بگویم. وقتی از آدم می‌پرسند از دست دادن همه‌چیز چه حالی دارد چه می‌شود گفت؟ وقتی تک‌تک ِسیاره‌های منظومه‌ی شمسی‌ات منفجر می‌شوند؟"
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.