یادداشت نرگس عمویی
1403/8/20
این کتاب، این داستان، خیلی طفلی بود، خیلی:( چند جمله با عنوان نظرات نویسندههای دیگه راجع به این داستان در پشت جلد کتاب هست که اکثراً میگن:" خندهدار." حتی یکیش میگه:" از اول تا آخر یکریز خندیدم." که بعد اینکه خودم این کتابو تموم کردم، کتابو برگردوندم و رو به جملات ته کتاب گفتم:" واقعاً؟! یعنی من و شماها دو کتاب متفاوت رو خوندیم؟!" خندهدار نبود. نوع نوشتارش، خودمونی بودنش جوری بود که به دل میشست و به همین دلیل تحت تاثیرش،قرار میگرفتی و وقتی تحت تاثیرش قرار بگیری، خندهدار نیست اصلاً، دردناکه و تلخ، یه "آخخخی:(" عه گنده. جونیور داستان خیلی اذیت میشه، خیلی میفهمه و خیلی ذهن جالبی داره. تیکههایی از کتاب که برای خودم یه گوشهای برداشتم: "نمیدانم رنگ امید سفید هست یا نه. اما این را میدانم که برای من امید یک موجود اسطورهای است." . "ما همه رنج میکشیم." . "میدانستم که احمقم. اما پیش خودم فکر کردم اگر احمق بمانم، اگر واقعیت را قبول نکنم، واقعیت دروغ از آب درمیآید." . "نمیدانستم باید بهش چه بگویم. وقتی از آدم میپرسند از دست دادن همهچیز چه حالی دارد چه میشود گفت؟ وقتی تکتک ِسیارههای منظومهی شمسیات منفجر میشوند؟"
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.