یادداشت کوثر رحمانی

                حقیقتا همین الان تمومش کردم و حوصله نوشتن مرور ادبی ندارم.آخه خیلی غمگین تموم شد.
مثلا چرا باید آخرش به شاپور ختم میشد؟اصلا یعنی چی؟
خوشم نیومد...کتاب خوبی بودا خیلیم قشنگ بود ولی ناراحتم کرد به دودلیل...
اول اینکه از کتابخونه گرفتم و مجبورم پسش بدم و نمیتونم واسه خودم نگهش دارم
دوم اینکه خیلی غمگین بود حالمو گرفت.
فقط قسمت هاییش رو با ذوق میخوندم که خاله نسرین توش بود.آخه منو یاد یکی مینداخت با مانتوی سرمه ای کوتاه و مقنعه مشکی بهم ریخته و عینک صورتی.اون خیلی از این کتاب تعریف میکنه و میگه تو کودکیش با ذوق این کتابو میخونده.آخه باتوصیفاتی که هستی از نسرین داشت به نظر میومد شبیه اون باشه و رفتارهاش هم شبیه اون بود.باخودم میگفتم اگر واقعا اینطوری باشه خوش به حال خواهرزاده خانم مانتوی سرمه ای.
خانم مانتوسرمه ای اگر متوجه شدین که منظورم شمایین لطفا به روم نیارین.خجالتم میشه🫥
درجمع کتاب خوبی بود آمّااااااا خیلی افسردم کرد حالم خراب شد.
        
(0/1000)

نظرات

به نظرم‌ واقعا خاله نسرین بهترین آدم این داستان بود.
ولی خب به نظرم، واقعا پایان‌جذابی داشت.