یادداشت آزاده اشرفی

        زمین سوخته را شاید بتوان ورژن ایرانی وداع با اسلحه خواند.
داستانی که از دل جنگ برآمده،نگاهش اما به حواشی جنگ است.وحشت جنگ را حکایت می‌کند و فضا را نه در جبهه‌،که در میان شهر و مردمش می‌سازد.غافلگیری و ناباوری مردم از بمباران،هیجانشان از دیدن طیاره‌ها، میگ‌ها،خونسردی خنده‌داری که ابتدای داستان می‌بینیم و در انتها نوعی بی‌انگیزگی از فرار و گاهی انتظارکشیدن برای کوبیدن شهر را شاهد هستیم.احمدمحمود را خدای شخصیت‌های عجیب، ملموس و دوست‌داشتنی می‌دانم.خالق صحنه‌پردازی‌های خاص و صمیمی از دل پست‌ترین نقطه جامعه تا قشر متوسط،دلال،پولدار و معتمد.از شخصیت مقتدر حاج‌افتخار،تا یوسف‌بیعاری که از ابتدا همراهش هستیم و آخر می‌فهمیم هیچی ازش نمی‌دانیم.از دکترشیدای مهربان تا شکری دندان‌گرد که نونش به‌خون مردم آغشته شده.از مهدی‌پاپتی که داراییش قهوه‌خانه‌ایست و اما خیرش به همه می‌رسد، با تکه‌ای نان‌بیات یا کتری آب‌جوشی.تا افندی یک‌لاقبا که داشته‌هاش را با ناپلئون قسمت می‌کند.ناپلئونی که خیلی هوشمندانه گوشه اصلی و مهم زندگی‌اش_نامش_مخفی ماند و خواننده پذیرفت در موردش کنجکاوی نکند.این یعنی احمدمحمود چنان‌که روی انگشت‌دست‌راست محمد میکانیک بارها تاکید می‌کند،دلش نخواسته رازناپلئون را فاش کند و از شیرفهم‌کردن گذر کرده.گلابتون با زیباییش ‌چنان مطرح شد که تا آخر داستان،پدرش،شوهرش،خواهرش،برادرش و کودکش فقط به نسبتشان با گلابتون لقب گرفتند.ننه‌باران،ام‌مصدق،نرگس زنانی که مظلوم‌وار یا مقتدر جنگ را تاب آوردند،شهید و مفقودالاثر و اسیر دادند.یا سلیطه‌هایی چون سروجان که هوچی‌گری‌های خودشان را میان بلبشوی جنگ داشتند.اما آن‌چه که تا آخر داستان مرا همراه خود کرد،راوی گمنام داستان بود که از همه اعضای خانواده‌اش،همسایه‌ها و دوستانش شناخت پیداکردیم و خودش مرموز ماند. شخصیتی منفعل و صرفا بیننده که تنها کارش سیگارگیراندن دمادمش بود و روایت جزبه‌جز صحنه‌ها.طوری‌که بارها تکرار کردم چرا دانای‌کل نه؟چرا من‌راوی؟
بارها به قلم محمود غبطه خوردم برای خلق این روایت ساده و سرشار از شگفتی. 
کاش تیغ سانسور هیچ کتابی را قیچی نمی‌کرد و وقتی در اوج لحظه‌های پرتنش تاب می‌خوریم، ناگهان به خاطر حذف فحشی رکیک، سکته نمی‌کردیم.
.
پ.ن:شخصیت موردعلاقه من بی‌شک رستم‌افندی بود که نماینده قشر ضربه‌خورده از انقلاب بود،در سبک زندگی عادی خودش.رفاقت و دلسوزی که در شخصیت افندی پرورانده شده بود و تا انتها از هرسو خود را بروز داد و همراهم کرد.رستم‌افندی شاید ساده اما بی‌نهایت برایم ریزومخفی بود.
      
3

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.