یادداشت ایمان نریمانی
1401/10/10
پهلوی تختت یک میز چوبی کوچک قرار دارد که رویش داروها و عینکت را میگذاری. کنارشان هم چراغ مطالعه و چند کتابی که از ایران آوردهای. چندتایی هم شرلوک هولمز هست که غزاله آورده، میداند قصههای معمایی دوست داری. یاد اتاق خوابت در قیطریه و قفسههای کتابش میافتی. یاد فیلمها و مجلاتی که بغل کتابها چپیدهاند و دارند خاک میخورند و نمیدانی چه بر سرشان خواهد آمد. ترتیبشان هنوز خوب یادت مانده. کتابهای سینمایی چسبیده به مجلههای فورفورتو و کتابهای نقاشی مهرزاد کنار اشعار فروغ و سهراب. همهشان را با حرارت و موشکافی ورق میزدی، ولو آنکه چندتاییشان درست و حسابی رویت اثر میگذاشتند. احتمالا یکی دو کتاب قرضی از دیگران هم آنجا هست که پسشان ندادهای. کتابهای درسیات را توی طبقهای جداگانه چیده بودی. همانهایی که چندان مراقبشان نبودی و بیشتر دستمالی شدند و برخی از برگهایشان کنده شد. آرزو میکنی به روزهای پیش از بیماری برگردی و برابر کتابخانهی دست نخوردهات بایستی. بنشینی لب تخت و کتابها را تماشا کنی و خاک لای ورقهایشان را بگیری. آنقدر در سکوت و از خود بیخود بنشینی تا سیراب شوی. سینهات را پر کنی از رایحه اشتیاقی که از جلدهای رنگارنگ کتابهایت بلند میشود. سینهات را پر کنی تا این دملهای سیاه و سنگین وجودت آب شوند، آب. بگویی با من حرف بزنید. مرا بگیرید ای روزهای سلامتی. ای شماهایی که بیخیال و قشنگاید. تورابهخدا مرا در خودتان حل کنید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.