یادداشت محمدقائم خانی
دیروز
هوگو در هیچکجا به کلیسا خوشبین نیست، مگر در بینوایان. آنجا کشیشی هست که حامل روح مسیحیت است و از این رو رنگی از جاودانگی دارد. ژان وال ژان هم به عنوان مرد انقلابی، در پایان راه خویش، سرنوشت را تنها میگذارد در عاقبتتراشی برای تجدد و زیبایی و خیر، و خود به جاودانگی حقیقی ملحق میشود. بعد از بینوایان، هوگو کتاب دیگری منتشر میکند با عنوان کارگران دریا. در این رمان برخلاف بینوایان، دیگر کاری به بنیاد سیاسی تجدد ندارد و از جهتی کاملاً متفاوت، نگاهی نو به دو نیروی بزرگ دنیای جدید میاندازد. تکنولوژی و مذهب، دو نیرویی است که آینده پیش روی اروپا را معین میکند. هوگو میخواهد این بار از منظر کارآمدی و اثرگذاری و ایجاد تغییر، به سراغ این دو نیرو برود و با تمرکز بر لحظه انتخابی سرنوشتساز، آینده را پیش چشم مخاطب قرار بدهد. اهمیت آینده و سرنوشت از همان صحنه ابتدایی و زمینه داستان معلوم است. صحنه اول با نوشتن نام ژیلیات بر برف توسط دروشت (دختر زیبا و کانون همه خوبیها) آغاز میشود. نامی که بر برف نوشته شده، نوعی فراخوان سرنوشت است. هوگو عشق ژیلیات به دروشت را چنین توصیف میکند: «ژیلیات هرگز گفتوگویی با دروشت نکرده بود. او را از دور دیده بود و میشناخت، همچنان که ستاره سحری را دورادور میشناسند. دروشت روزی که در جاده بندر سنپییر به وال با ژیلیات روبهرو شد و نامش را بر برف نوشت و او را به شگفت انداخت، شانزده ساله بود. شبی پیش از آن روز، آقا لیتری به وی گفته بود: «تو دیگر دختر بزرگی شدهای و نباید کارهای کودکانه بکنی!» نام ژیلیات که به دست این بچه نوشته شد تأثیر عمیقی در ژیلیات کرد.» عشق از سمت مرد آغاز نشده بلکه بیمقدمه از طرف زن شروع شده است. انگار کسی مرد را خوانده و بعد عاشقش کرده باشد. چه کسی جز سرنوشت میتواند چنین بکند؟ کارگران دریا، به وضوح درباره آینده است. آیندهای که بینوایان (با خداحافظی ژان وال ژان از کوزت و ماریوس) درباره آن سکوت کرده؛ آیندهای دور از دسترس امر سیاسی حاضر در قرن نوزدهم. کارگران دریا، قضاوتی درباره سرنوشت اروپاست. فراخوان نامیست از آینده به امروز، برای تعیین وضعیت نهایی او و باز کردن چشم مخاطب به آینده. حواسمان باشد که با داستان دریا مواجهیم؛ داستان کلاسیک غربی درباره وضعیت بشر. حتی اگر هوگو به صراحت از ایلیاد نامی در رمان نیاورده بود، ما باید میفهمیدیم که با داستانِ اساسیِ سرنوشت جمعی بشر روبهرو هستیم؛ لااقل داستان انسان اروپایی و سرنوشتی که در انتظار تجدد است. دریا برای غربیها، زمینه بیان داستان انسان است. چون آنها زندگی را در نبرد انسان با طبیعت جستوجو میکنند و دریا، موقعیتیست که انسان را وادار میکند با همه وجودش وارد صحنه نبرد با نیروهای طبیعت شود. در داستان دریا، نویسنده آخرین داشتههای انسان را روی صحنه میآورد؛ هرآنچه که مقدور عمل اوست، اینجا آشکار خواهد شد. پس هرآنچه که باید درباره انسان گفته شود، فارغ از ظواهر و زینتها، اینجا پیش چشم مخاطب خواهد آمد. دریا ناشناخته است، و البته مسلط بر انسان. آدمها باید برای زنده ماندن در دریا، هرآنچه در چنته دارند پیش بیاورند تا شاید بتوانند از چنگش بگریزند. قصه انسان و دریا، همان داستان سرنوشت انسان است. ایلیاد کتاب بزرگ جهان غربی، سرنوشت انسان را در دریا به نمایش میگذارد. این سنت ادامه دارد تا اکنون. هوگو هم کارگران دریا را در ادامه این سنت داستانی نوشته است. حالا او میخواهد سرنوشت انسان غربی را در دوره مدرن به نمایش بگذارد. اما او بر کدام نقطه دست گذاشته است؟ ادعای هوگو این است که این داستان، با همه داستانهای بحری قبل متفاوت است؛ چون انسان دوره مدرن با همه انسانهای پیشین فرق دارد. تجدد را نباید با هیچکدام از دورههای گذشته قیاس کرد. زندگی امروز چیزی جدا از گذران امور در گذشته است. اگر بخواهیم درون زمینه داستان صحبت بکنیم، امروزه وضعیت انسان در دل دریا، چیزی به کل متفاوت از وضعیت انسان گذشته در دریاست. چطور چنین داستانی پرداخته میشود؟ در نقطه جنگ انسان با طبیعت. در گذشته انسان برای در امان ماندن در دریا، کشتی میساخت. کشتی پناهگاهی بود که به او کمک میکرد راه خویش را از دل طبیعت بیکران باز بکند. او با شناخت نیروهای داخل طبیعت، با تکیه بر پناهگاهی به اسم کشتی، سعی در جلب کمکها داشت و از مقابل نیروهای ویرانگر فرار میکرد. او باید باد موافق را از باد مخالف تشخیص میداد تا بتواند راه نجاتی در نبرد سرنوشتساز با طبیعت پیدا بکند. اما انسان امروزی چنین نمیکند. او منتظر نمیماند تا طبیعت وضعیت زندگی او را تعیین بکند، بلکه خود موقعیت عمل خویش را فراهم میآورد. انسان مدرن کشتی بخار میسازد تا مجبور نباشد منتظر باد موافق بماند و حین وزن باد مخالف، چون جنینی به پناهگاه کشتی بخزد. او با اختراع کشتی بخار، سریع و مطمئن و فارغ از بودونبود بادهای موافق، به راه خویش ادامه میدهد تا به مقصد برسد. با شناختی که از دریا دارد، حرکت را برای در امان ماندن از خطرات به گونهای دقیق تنظیم میکند. طوری میراند که همیشه در نقطهای قرار داشته باشد که دست طوفان به او نمیرسد. این انسان، غیر از انسان گذشته است و تجدد، غیر از دورههای پیشین. پس داستان کارگران دریا، غیر از داستانهای بحری کلاسیک غربی است. ممیزه امروز و دیروز، کشتی بخار در برابر کشتیهای بادبانی است. یکی آمادگی برای جنگیدن است و بقیه، رها کردن خود به دست نیروهای طبیعت. کارگرن دریا، قضاوت هوگو درباره سرنوشت انسان مدرن است با تمرکز بر کشتی بخار.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.