یادداشت محمد میرزایی

مسخ
        کتاب "مسخ" اثر فرانتس کافکا با ترجمه صادق هدایت

 ماجرا از این قرار است که شخصیت داستان، بعد از اینکه صبح از رختخواب بلند می‌شود، می‌بیند که تبدیل به سوسک شده است. 
و از آن پس زندگی سوسکی را می‌پذیرد و مانند سوسک و با تمایلات سوسکی به زندگانی ادامه می‌دهد.
شخصیت داستان، قبل از اینکه تبدیل به سوسک شود، نان آور خانواده‌ (پدر و مادر پیر و خواهر جوانش) بود. 
اما بعد از اینکه سوسک می‌شود، خانواده اش با او حتی برخورد شایسته با یک حشره را هم ندارند و خواهان کشته شدن او هستند. 
او حتی بعد از اینکه تبدیل به حشره می‌شود، بازهم دائم به فکر خانواده اش است و به آنان عشق می‌ورزد . 
خوش بینانه ترین نظری که در مورد داستان دارم این است : 
امکان دارد صورت انسان داشته باشی اما مسخ شده‌ باشی، که حتی ذره ای هم انسانیت و عشق را متوجه نشوی. 
و امکان دارد به حشره ای تبدل شوی( و به ظاهر مسخ شده باشی)، اما از قلبی سرشار از انسانیت و مروت برخوردار باشی. 
( به تعبیر بهتر : مسخ واقعی، به «شخصیت» تعلق دارد و نه «ظاهر» صرف). 
می‌توان گفت که کاراکتر سوسک صرفا یک عنوان مشیر یا نشان سمبولیک است؛ بدین صورت که کافکا می‌خواهد بگوید تو بعد از آنکه ضعیف و زشت و ناتوان و غیرقابل تحمل شدی (به هر دلیلی، مانند دچار شدن به مریضی های لاعلاج یا صعب العلاج)، عزیزترین نزدیکانت هم می‌توانند تو را طرد کنند و از خود برانند. ( و مسخ واقعی اینجاست و از برای این چنین انسان های بی‌وجودی است) 

✔️ راستش را بخواهید داستان آنطوری که باید و شاید، من را نگرفت و توقع داشتم ادامه داشته باشد، اما به یکباره خاتمه یافت.

این کتاب را با خوانش زیبای آرمان سلطانزاده گوش دادم
      
13

5

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.