یادداشت پرتقال
2 روز پیش
خیلی دوسش داشتممم! اولش یکمی قاتی پاتی بود و طول کشید تا به نحوه خوندن داستان عادت کنم، واسه همین نیم ستاره بهش ندادم. اسموگلر باعث شد دلم بخواد یه جغد داشته باشم خیلی گوگولین فکر کن یکیش بیاد رو سرت بشینه، من همونجا قطعا از خوشحالی و ذوق سکته می کنم(همین حالا هم جوجه خروسم این کارو می کنه). امروز برای امتحان نگارش یکی از موضوع ها دوست و کتاب بود که باید مقایسه شون می کردیم، چیزایی که توی اون انشا نوشتم رو وقتی اومدم خونه و نشستم تا کتاب رو تموم کنم بیشتر برام واقعی شدن، یکی از چیزایی که نوشته بودم این بود که کتاب ها گاهی میتونن احساساتتون رو درک کنن و دقیقا بابای شب همین طوری بود، خیلی از حرفایی که جولیا می زد حرفایی بود که باورشون داشتم مثلا حرفایی که راجب آدم بزرگا می زد ولی خب یه طوری می گفت که نمی تونستم تیکه کتابش کنم باید کل کتاب و بخونی تا بفهمی منظورش چیه. همیشه از چیزایی که مبهم باقی میمونن بدم میاد، آخه چرا نویسنده اسم واقعی جولیا و بابای شبو نگفت، یا آخر مشخص نشد کی اون شکلاتا رو هر دفعه می ذاشت توی اون جعبه که بابای شب و دوستش میرفتن درش میاوردن. از روی اسم داستان اصلا نمیشه داستان رو قضاوت کرد من خودمم تا دو سه صفحه اول فکر می کردم بابای شب خیالات جولیاست و بابای شب یه پیرمرد چندشه که شبیه بابا نوئله و قراره با یه داستان بچگانه که سر و تهش مشخصه مواجه بشم، ولی خب اصلا اون چیزی که فکر می کردم نبود، بابای شب اتفاقاً یه مرد جوونه، خیلی هم باحال بودد من ازش خیلییی خوشم اومد، کتابو بخرید، بخونید. با تشکر
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.