یادداشت میم مهرابی
1401/8/20
3.5
17
قصههای "چشمسگ" مثل سگی که در یکشب زمستانی پاچهی آدم را بگیرد، ولکن نبودند! عطایی با روایتهای منسجم و قلم خوشخوان از مهاجرین افغانستانی و سیالهای ذهنشان قصهگویی کرده. از مردی که میخواست مارش را به سانتالهای تهرانی بفروشد، تا زنی شوهرکرده در شبی از سمرقند که باید با گذشتهاش روبهرو میشد. و بعد از زندگی زوجی گفت که در بهترین شب عمرشان، خبر مرگِ عمههما توی گوش فامیل میپیچد و به یکباره همهچیز دچار دگرگونی میشود. بیشک هر ۷قصه مخاطب رو با خودش همراهی میکنه و میتونم بگم عمرا اگر درحین مطالعه یا نسخهصوتی اثر، خسته بشید...
17
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.