یادداشت نرگس سلطانی

        بعضی از کتابها اینجوری‌اند که وقتی تموم میشن گیجم. دوست دارم راجع بهش بنویسم و ذهنم پر از جملات پراکنده‌ست و این کتاب اینقدر شوکه‌کننده بود که همش همینه. انتظار نداشتم تو چنین نقطه‌ای تموم بشه.‌ حداقل باید بیست صفحه دیگه ادامه داشت.‌ یهو وقتی تو اوج داستان بودم رها شدم و این ضعف کتاب نیست، قدرتشه. که ممکنه سال‌ها گوشه‌ی ذهنم بمونه و به چراهاش فکر کنم.
ولی پایان شوکه‌کننده‌ش تنها نقطه‌ی جذاب کتاب نیست؛
اول که شروعش کردم، غافلگیر شدم. از همون اول مشخص بود متفاوته. شبیه چیزایی که خونده بودم نبود.‌ داستان با دو تا شخصیت اصلی شروع میشه و میره تو یک داستان موازی دیگه و تقریبا از اواسطش داستان‌های موازی سه تا میشن. داستان‌های موازی‌ای که کلمات، نثرش و شیوه‌ی نقلش متفاوت بودن و این قدرت قلمِ نویسنده‌ست.‌ اوایل ارتباط گرفتن با نثر متکلف اون داستانِ موازی سخت بود. بیشتر کنجکاو جریان سعید و اقلیما بودم. در واقع به اون داستان شدرک که می‌رسید، صفحات رو می‌شمردم که ببینم کِی می‌رسه به اقلیما. به خصوص اینکه شخصیت مقدس شدرک برام هیچ‌ اهمیتی نداشت و بیشتر مسخره بود برام. نمی‌فهمیدم خوندن داستان‌های چرت و پرت داستان‌های یهودی چرا باید بشه موضوع تحقیق کسایی که بهش احتمالا اعتقاد هم ندارن. در واقع داستان‌های مذهبی برای عده‌ای نقش تاریخی و تحقیقی دارن ولی برای منی که تقدس شدرک مثلا قابل فهم نیست، بیشتر رو مخه. ولی خب شاهِ مغفوری که شیدای سرنوشتش شده بود جالب بود و خوندنی.‌
و اما دین یهود...نویسنده کاملا بی‌طرفانه و به دور از انتقاد "نقل" کرده و من ترسیدم. خیلی دین عجیب و ترسناکی به نظر میاد (همه‌ی دین‌ها همینن 😂) 
نکته‌ی دیگه اینکه وقتی داستانی داره تو ذهنت زندگی می‌کنه، باید مهارت این رو داشته باشی که بدونی چه صحنه‌ها و دیالوگ‌هایی رو بنویسی و بهش بپردازی و چه چیزهایی رو نه و به نظر می‌رسه خسرویخوب کارشو بلده.
ولی‌یک چیزی رو نفهمیدم اصلا؛ چرا آذر رو خودشون، تو باغچه دفن کردن:/ چرا پیگیری نکردن جریان چی بوده و چی شده؟! گیرم که کلمات، چرا نخواستن مطمئن بشن؟ این تیکه‌ش خیلی غیر قابل‌ درک بود برام.


 اما به طور کلی پیشنهاد می‌کنم بخونید، جالبه. 


      
546

25

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.