بهتر انتخاب کن، بهتر بخوان

یادداشت زینب قربانعلی زادگان

                < سفرنامه الی>>

وقت کمی مانده بود که پیدایش کنم.من دنبال خود واقعی اش بودم. نسخه الکترونیک و صوتی به دردم نمی‌خورد. در کل استان قم فقط یک کتابخانه آن را داشت که تا به الان همان هم موجود نداشت.دو روز آخر بود که دوست کتابدارم تماس گرفت و گفت <<بیا ببرش اومد>> آمد و چه آمدنی! همان اول که دستش را گرفتم، او محکم تر گرفت و نگذاشت رهایش کنم. آن قدر جذاب تعریف کرد که به قول شاعر<< همه تن چشم شدم>>! و خواندم.تا قبل از آشنایی با او من فقط لبنان را در اخبار و نهایت فضای مجازی دیده بودم. اما راستش لبنان سریال وفا را بیشتر دوست داشتم.با این حال هیچ وقت به ذهنم هم نمی‌رسید با خواندن چند صفحه کتاب،روزی آرزو کنم به لبنان سفر کنم.دوست جدیدم تیرش به هدف خورده بود و توانسته بود همه جوره مرا مجذوب خودش کند. تصاویر جدیدی از لبنان برایم می‌ساخت که حتی وفا هم جلویش زانو زده بود. در بعضی سطرها حرفهایی گفته بود که غیرت ام  به جوش آمده بود.اسمش الی بود. قلم خانم فائضه غفار حدادی بسیار خوش چرخیده بود.سفرنامه جمع و جوری که دنیای بزرگی از زیبایی  را در بر داشت. پر از خورده روایتهایی با طعم خوش چای نعنا و زیتون ناب.فکر کنم هیچ وقت ساحل صیدا ودرخشش  نقره ایی شنهایش را فراموش نکنم.آنقدر که توصیفش را واضح دیدم. حسرت شنا نکردن دوازده ساله حوت،دلم را لرزاند. با نویسنده از بلندترین دکل بالا رفتم و کنار ماکت حاج قاسم ایستادم و حس غرور میان رگ هایم دوید. میان آن همه کار نویسنده و همراهانش در سرشان اما، شوق زیارت صدر نشین بود.فاصله یک ساعته شان تا دمشق اندازه یک شبانه روز نا گفته داشت.مثل همان سیاره ایی که خوابیدنشان در آن ممنوع بود،من هم بدون خوابیدن کتاب را تمام کردم.
کنار حلوا و شله زرد نذری نویسنده از جلوی ضریح حضرت رقیه،نذری به دل گرفتم و آمینش را بلند گفتم و با سلام راه دور زیارتم را کامل کردم. کنجکاوی مصاحبه با خانواده لبنانی توی سرم رژه می‌فت.دوست ندارم هیچ حدسی بزنم تا وقتی خواندمش غافل گیر شوم.خلاصه که الی سفرنامه ایی است که دستت را می‌گیرد، می‌نشاند روی قالیچه حضرت سلیمان و میبردت به قلب لبنان و دمشق.شاید <الی ۲> آن وقت نوشته شد که راه قدس باز شده باشد و خانه ابویاسر نزدیکتر.

این سفرنامه ۲۳۷ صفحه ایی از انتشارات شهید کاظمی دوست ماندگاری برایت میشود خواندنش سرشار از صمیمیت و لذت است. پر از دعوت به تفکرهای ریز و درشت که نویسنده از انها ماهرانه استفاده کرده است.برش کوچکی از کتاب این گونه است<<فقط صدای اذان ظهر است که می‌تواند گعده دوستانه و شیرینمان را به هم بزند.قبل از خروج باهم عکس می‌گیریم.حتی توی عکی معلوم نیست کداممان ایرانی هستیم و کداممان لبنانی.زینب به اصرار از نشانگرها و پیکسل هایش به ما هدیه میدهد و ما را تا در مسجد مشایعت میکند.به نرگس می‌گویم چقدر شبیه هم بودیم.می‌گوید شاید چون گلمان را از یک جا برداشته اند.گیج و ویج نگاهش میکنم.ادامه میدهد مگر در زیارت جامعه نیست که گل همه شیعیان را  از باقی مانده گل اهل بیت برداشته اند>>
        
(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.