یادداشت ریحانه سادات صدر

        “مهمانِ مامان” و آن فضای صمیمانه و خودمانی‌اش را دوست دارم. 
چه فیلمش را، که چه متن کتاب را، چه کتاب صوتی‌اش را.
عاشق تصویرسازیِ واژه‌ها و آن حیاطِ قدیمی شدم.
نمیدانم چه باید نوشت. 
نمی‌خواهم شکوهش را برهم بزنم. 
نمیدانم چطور می‌شود یک نویسنده، اینقدر باورپذیر حدود ده شخصیت را خلق کند و به جایشان حرف بزند!
حقّا که این قصه، روایت منسجم و روان و باورپذیری دارد؛ گویی که یک خاطره واضح، پس ذهن آقای مرادی کرمانی بوده :)

و راستش قصه مهمان مامان و آن اتفاقات ساده‌ و دوست‌داشتنی‌اش، باعث شد تا مدت‌ها بعد به حوادث روزمره -با دید روایت‌گرانه- نگاه کنم. دنبال بیرون آوردنِ قصه از دل "جریان عادی زندگی" باشم! مثل اینکه اخیرا مهمانی های خانه مادربزرگم، برایم رنگ و بوی متفاوتی گرفته! لحظاتش را به خاطر می‌سپارم، گاهی یادداشتشان می‌کنم، از جمع ها و جزئیات کوچک آنجا عکس می‌گیرم و تصور می‌کنم اگر قرار باشد همین چندساعت دورهمی ما، تبدیل به یک قصه شبیه مهمانِ مامان شود، چه جور داستانی خواهد شد؟
      
21

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.