یادداشت زینب سادات فخرایی
3 روز پیش
ما تاریخ را همیشه از نگاه آدمهای بالای جامعه دیدهایم. از نگاه کسانی که خودشان خطوط تاریخ را مینویسند. شاهان، اشراف، حاکمان، آدمهای درگیر سیاست. اگر هم یکبار زمین بازی عوض شود، تاریخ را از دید ضعیفترین آدمهای جامعه میخوانیم. آنها که گروه اول بهشان ظلم کردهاند. بازماندۀ روز اما زاویه دید جدیدی دارد. استیونز نه آنقدر بالاست که بتواند تصمیمگیرنده باشد، نه آنقدر پایین که فقط ظلم شامل حالش شود. استیونز حتی وسط هم نیست، فقط چشمی ناظر است. یک پیشخدمت در خانۀ یک لرد انگلیسی. کسی که تمام زندگیاش صرف آن شده تا چهطور بتواند یک پیشخدمت متشخص باشد و جز رضایت اربابش، چیزی را نمیپسندد. استیونز در یک سفر چند روزه تاریخ کشورش را برای مخاطب بازگو میکند. آنچه پشت درهای بسته اتفاق افتاده است و اگر خاطرات او نبود، محال میشد از آن جریانات با خبر شویم. این خاطرات در زمانی بازگو میشوند که جامعۀ جهانی، جامعۀ انگلیس و حتی خانهای که استیونز در آن مشغول است، درحال پوستاندازیاند. به این دلایل است که «بازماندۀ روز» یک روایت بکر به ما میدهد. جدای از همۀ اینها، جدای از داستان و پیرنگ، کتاب را بخوانید بهخاطر ترجمۀ نجف دریابندری و بهخاطر مقدمهای که در ابتدای کتاب نوشته است. جز این ترجمه از نشر کارنامه، ترجمۀ دیگری را نخوانید.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.