یادداشت رعنا حشمتی

رعنا حشمتی

رعنا حشمتی

1404/6/30 - 08:27

همهٔ صفحه‌
        همهٔ صفحه‌ها با یه «و» شروع می‌شه. و اونی که اینطوری بود و اونطوری بود و نتونست کتاب بنویسه یا کتاب چاپ کنه و در این جنون سوخت.
ماجراهای یک صفحه‌ای بسیار عجیبی، از آدم‌هایی که می‌خواستن نویسنده باشن.
چند نمونه‌ش رو اینجا میارم:

«و اين مرد بينواى گرفتار لكنت زبان كه چون مداد به دست مى‌گرفت هربار جمله‌ى يكسانى را به سكسكه بر كاغذ مى نگاشت و هرگز نتوانست به رغم كمک‌هاى يزشكى ومعالجات گوناگونى كه براى شفاى چنين نقصى از آن‌ها بهره‌مند مى‌شد، آن كتاب عظيمى را بنويسد كه مى‌انديشيد در اندرون خود دارد.»


«و اين ديگرى كه موضوع كتاب هايش را در دادگاه‌ها دنبال و از حوادث روى داده در آنها انتخاب مى‌كرد؛ و چون آن‌چه را تا حال شنيده و نوشته بود يأس‌آور و دلسردكننده يافت، ناگزير سرايدارش را در شرايطى بسيار فجيع به قتل رساند و توانست طى هجده سال زندان، شاهكارش را بيافريند.»


«و اين گروهبان با نام آدولف بى‌ين‌بن كراتزا، از يگان وافن اس. اس كه گشتاپو او را در پنجم ژوييه‌ى ١٩٣٢ در فاضلاب‌روهاى پاريس دستگير كرد، او كه زوزه‌كشان از تكرار اينكه قصد دارد ژاور را بكشد، دست برنمى‌داشت. او را به جبهه‌ى شرق فرستادند و در آن‌جا مأموريت‌هاى خطيرى را پذيرفت، از سه جراحت مهلک جان سالم به در برد، نشان صليب جنگ گرفت و آخرسر روزگارش را در خانه‌ى بازنشستگان در پالاتينا به پايان رساند، درحالى‌كه خاطراتش را مى‌نوشت، باشگاه قرائت كتاب را اداره مى‌كرد و آموزش تهيه‌ى شيرينى مى‌داد.»
      
289

17

(0/1000)

نظرات

علی عقیلی نسب

علی عقیلی نسب

1404/6/30 - 08:46

متوجه نشدم چرا دو و نیم؟
1

0

رعنا حشمتی

رعنا حشمتی

1404/6/31 - 21:28

چون که فقط همینقدر بامزه بود و خودش نمونه‌ای بود از یک کتاب همینطوری (سعی بر نوشتن کتاب، وقتی نمی‌تونی کتاب بنویسی!) :)) 

1