یادداشت Zeinab
دیروز

دیوان فروغ فرخزاد هدیهی تولدم از طرف یک دوست قدیمی بود. گفته بودم شعر دوست دارم اما هیچ وقت توجه ویژهای به فروغ نداشتم. اما فروغ آمد، خودش با پای خودش. و حسابی در دلم جا وا کرد! حس کردم تنها نیستم. فهمیدم این حد از زن بودنم طبیعی است. احساساتم، اشتفگیهایم، تنهاییهایم و همهی چیزهایی که فکر میکردم فقط منم که دارم با انها دست و پنجه نرم میکنم... حتی غم عمیقی که بی هیچ دلیلی دنیا روی دلم میگذارد. جالبی دیوانش این است که بدون ذرهای داستان گویی، سیر زندگی فروغ را از یک دختر جوان عاشق تا زنی پخته و به طبع غمگین روایت میکند. راجع به فروغ حرف بسیار است. راجع به بیپرواییاش، عشقهایش، کارهایش و... اما حقیقتا برای من مهم نیست که واقعیت مسئله چه بوده. برای من لمس شدن روحم توسط شاعر مهم است. حتی قافیه و ردیف هم نمیخواهم. میخواهم شعر به من شبیه باشد و من به شعر. و به جرئت میگویم، شعر فروغ روح زن را لمس میکند! ۲٠/۱٠/۱۴۰۳ پ.ن: من یک دیوان دیگه رو خوندم که نشرش ظاهرا غیر معتبره، چون پیداش نکردم و اسمش عجیبه...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.