یادداشت دریا
1403/6/31
3.3
13
این کتاب یک ناجی است. مطالبی که مینویسم درک من از کتاب است و امیدوارم برای کسی توهینآمیز نباشد. پائولو کوئیلو نویسندهای باهوش است و آنجور که از کتابهایش میشناسمش، شخصیتی استادوار دارد. اگر میتوانستم ساعتها با او گفتوگو کنم، هرگز خسته نمیشدم. نمیتوانم به کتابهایش به دید کتاب انگیزشی نگاه کنم چون انگیزهی بیرونی ایجاد نمیکند. انگار از درون خود ما نوری بیرون میکشد و نشانمان میدهد که امید را بازمیگرداند. یازده دقیقه داستانی درمورد یک دختر روسپی نیست، گرچه شخصیت اصلی مدتی از این راه کسب درامد میکند ولی خیلی سطحینگری است اگر فکر کنیم این کتابی دربارهی این موضوع است یا بدتر از آن ترویجدهندهی چنین راه و روشی. یازده دقیقه سفری برای شناخت خودمان است. از این نظر آن را شبیه بعد از عشق (شیر سیاه) الیف شافاک میبینم که زنان کوچک درونش را میشناسد و به ما هم کمک میکند که ببینیم و سرکوبشان نکنیم؛ فارغ از جنسیت. ماریا دختری مثل همهی دختران دیگر است. خصوصیات خوب و بد را با هم دارد، هم درست و هم اشتباه انتخابهایی میکند، اما جسور و بااراده و در حال رشد است. نمیتوانیم فکر کنیم فقط ما هستیم که از راه درست میرویم و تنها ما در حال رشدیم و هرکس که در راه دیگری است در اشتباه است و به جایی نخواهد رسید. چه کسی میتوانست باور کند مریم مجدلیه، زنی مثل ماریا، همانقدر عزیز برای خدا، که من و شما، به چنان مقامی برسد که هیچیک از حواریون راهی به آن ندارند؟ چه چیزی مریم و ماریا را نجات داد؟ عشق. و کسانی که بیهوده به عشق کفر میورزند، در دام قضاوتگری اسیرند و نجات آنان چه بسیار سختتر است. ماریا را نمادی از مریم مجدلیه و رالف را نمادی از مسیح میبینم و عشق را همان عشق، که عاشق نور، همیشه نور را میجوید و میشناسد، در هر چهرهای. شباهت جالبی هم با کتاب رز گمشده داشت که از حد توارد فراتر بود و فکر میکنم یکی از دیگری وام گرفته باشد. شخصیت رالف نقاش عینا در رز گمشده به شکل نقاش دیگری وجود دارد. شخصیت اصلی یازده دقیقه ماریاست و شخصیت اصلی رز گمشده دیانا که به جستجوی بُعد گمشدهی وجودش میرود و مری را در خود بازمییابد و آن نور در صورت که هم رالف و هم آن یکی نقاش، در جستوجویش هستند و آن را یکی در ماریا و دیگری در مری مییابد. راستش ترجیح میدادم کتاب چند صفحه زودتر تمام شود و فراق به وصال منجر نشود، ولی متاسفانه حتی زندگی واقعی هم همینطور است. وصل و وصل و وصل، مگر موارد نادری که اسطوره میشوند. پ.ن: قبل از نوشتن دقایقی به صفحهی سفید نوت گوشی خیره ماندم و همه چیز در ذهنم مبهم بود. گشتم دنبال توضیح و تفسیری که مجبور به کشفشان از توی مغزم نباشم، ولی چیزی که مطابق احساس و فکر من باشد پیدا نشد هیچ، اکثر دیدگاهها همانطوری بود که اول نوشتهام، تحت عنوان سطحینگری از آنها نام بردهام. به هر حال این نوشته، هرچقدر مخالفت برانگیزد و دوستداشتنی نباشد، من، خالقش، عاشقش هستم و همین کافی است.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.