"از سراشیب بالا میرفتم، و قلوهسنگها و ناهمواریها و خار و خلنگهایی در مسیرم بودند، اما چشمم به قلهی سرخ بالای سرم بود و خیالم به آسمان تابناک فراسو، و اعتنا نداشتم به سنگهایی که زیر گامهایم میغلتیدند یا خارهایی که چهره و دستهایم را میخلیدند."