یادداشت سعید بیگی

سعید بیگی

سعید بیگی

4 روز پیش

        نثر کتاب خوب و زبان روایت هم شیرین و خواندنی است. داستان از منزل «اِزرا مِنون» قاضی، شهردار و تیمساری که اکنون در جبهۀ جنگ مشغول فرماندهی است؛ آغاز می‌شود. 

همسر قاضی (کریستین) و دخترش (لاوینیا = وینی) با هم مشکل دارند و دختر از مادرش متنفر و بیزار است و مادر هر چه تلاش می‌کند، نمی‌تواند دل دختر را به دست بیاورد و رابطۀ شکرآب‌شان را بهبود بخشد. در همین حین سث؛ پیرمرد مستخدم و باغبان خانواده، رازی مهم را به وینی می‌گوید که بر زندگی و روابط تمام اعضای خانواده، تاثیرگذار و نقش‌آفرین است و آن راز این است که ... .

یوجین اونیل در این سه‌گانه؛ در واقع نظیره‌ای برای سه‌گانۀ آیسخولوس نوشته است و البته بنا بر اعتقادات و باورها و میل شخصی‌اش ماجراها را کاملا تغییر داده و اقتباسی زیبا، خواندنی و به یادماندنی را به معرض نمایش گذارده است.

در نمایشنامۀ اصلی، الکترا بیگناه است و با همراهی برادر موفق می‌شود، انتقام قتل پدر به دست مادر و معشوقه‌اش را بگیرد؛ هر چند خدایان برادرش را هم مجازات می‌کنند. اما در این نمایش، برادر مادرش را نمی‌کشد و تنها فاسقش را می‌کشد و مادر خودش، خودش را می‌کشد و برادر به خاطر عذاب وجدان، خودش را می‌کشد.

دختر که قصدش دفاع و حمایت از پدر بوده، موفق به این کار نمی‌شود و تنها با تحریک برادر، باعث مرگ فاسق می‌شود و مادر هم از غصۀ تنهایی و مرگ معشوق، خودش را می‌کشد. در اصل دختر باید ماجرا را آشکار می‌کرد تا مادر و فاسقش به دست قانون مجازات می‌شدند، اما خود دست به اقدام زد و برادر را به قتل ناخدا واداشت.

بعد هم خودش در شرایطی شبیه مادر قرار گرفت و به همه چیز پشت پا زد و با مرد بومی ارتباط برقرار کرد، در حالی که این اجازه را به دیگران نداده بود. ازرا مقصر بود، زیرا احساسات خود را به همسرش بروز نداده بود و پس از ازدواج، او و کریستین از هم دور شده بودند و هیچ تلاشی برای بهبود شرایط رابطه‌شان نداشتند.

کریستین به پسرش قانع شد و ازرا به دخترش (همان عقدۀ ادیپی) و کریستین از ازرا متنفر شد و ازرا هم خود را به کار بیشتر در بیرون، چون قضاوت و شهرداری و این اواخر فرماندهی در نبرد، مشغول کرد و از احساسش به کریستین چیزی نگفت و این کینۀ کریستین را روز به روز بیشتر کرد.

کریستین در جایی به وینی گفت که تو خودت عاشق ناخدا برانت شده بودی و چون دریافتی او عاشق من است، با من و او دشمن شدی و کینۀ ما را به دل گرفتی. در آن زمان نمی‌شد به این حرف کریستین توجه کرد؛ اما در پایان داستان، مسائلی روشن شد که نشان داد، وینی هم همان راه مادرش کریستین را می‌رود.

زیرا هم از نظر ظاهر و هم از نظر باطنی و رفتاری، درست مانند مادرش رفتار می‌کرد و در نهایت شاهد بودیم که یک بار پیتر را برانت خطاب کرد! چه بسا حسادت زنانۀ وینی، باعث ویرانی این خانه و خانواده شده باشد یا حداقل نقشی اساسی و مهم در این زمینه داشته است.

در مجموع این نمایشنامه هم خواندنی و جالب بود و لذت‌بخش؛ هر چند بسیار تلخ به پایان رسید. هر یک از این دو نمایش‌نامه، ویژگی‌های خاص و زیبایی‌های خود را داشتند و در نمایشنامۀ آیسخولوس، ترجمۀ فوق‌العادۀ استاد عبدالله کوثری واقعا شیرین و متناسب با آن اثر ارزشمند یونان باستان بود.
      
112

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.