یادداشت
1403/3/10
زیاد شنیدم «خب ادبیات ژانری ایران تازه پاگرفته و نباید بهش ایراد گرفت» اما هیچوقت نتوانست سختگیریام نسبت به کارهایی که میخوانم را کم کند. نویسنده وقتی دست به کیبورد شده و داستانی را تمام کرده و آخر سر، کار را در حدی دیده که آن را بسپارد دست منِ خواننده، دیگر کارش تمام شده و کسی نمیتواند به ذهنم بگوید که حالا با فلان کار و فلان کار مقایسهش نکن. ناخودآگاه با خواندهها و دیدههایمان مقایسه میشود و توقعی را هم بهوجود میآورد. حسین شهرابی توی مقدمه رودخانههای مریخ بهخوبی دربارهی یکی از علتهای این سختگیری توضیح داده و خلاصهش این است که موقع انتخاب کتاب برای ترجمه، اول شاهکارهای هر سبک ترجمه میشوند و همین هم توقع خوانندهای که بیشتر ادبیات ترجمهای مطالعه کرده را بالا میبرد. (البته درباره مقدمه اضافه کنم که اگر مهدی بنواری را از نزدیک نمیشناختم و با کارهایش آشنا نبودم، دو سه صفحهی اول زیادی خستهم میکرد و بهجای معرفی نویسنده، فقط تعریفهایی از کارهایش شده.) جدا از ریتم خوب داستان و هیجانی که بعضی جاها به زور هولم میداد جلو، مقدمههای هر فصل به اندازهای برایم جذابیت داشتند که بهخاطرشان کتاب را تندتند خواندم. اول از همه این مقدمهها نشان میدهند که با چه دنیای گستردهای طرفیم و عملاً تا جایی که ذهن توان داشته باشد میتوانیم دربارهش گمانهزنی کنیم و انتظار ماجراهای متنوعی را هم داشته باشیم. دوم اینکه مقدمهها سرعتگیر خوبی برای ریتم ماجرا و درگیر کردن خواننده با دنیاسازی هستند. از همان شروع داستان واضح است که نویسنده میخواهد تا جای ممکن ما را با داستان طرف کند و روایت را فدای جهانسازی نکرده (این یکی از مشکلاتیست که توی بیشتر گمانهزنهای تالیفیای که تاحالا خواندهام اذیتم کرده، دنیاها و نقشهها و نژادها و شخصیتهای جورواجوری که اصلاً فرصتی به تعریف خود قصه نمیدهند.) رودخانههای مریخ پر از ایدههای کوچک و بزرگ درباره آینده است. آیندهای که انسان از سینگولاریتی هم گذشته و حالا توی دنیای نصفهنیمهای از تکنولوژیهای خفن زندگی میکند. از آسانسور زمین به فضا بگیر تا ساخت سازهای عظیم دور خورشید. همه اینها هم به لطف رباتهایی بوده که یک روز بیخبر غیبشان زده. اما چیزی که داستان را از یک علمیتخیلی دوران طلایی به کاری خواندنی تبدیل میکند، زاویه دید تازهی داستان نسبت به آینده است. ما توی این کتاب با آیندهای از دید فردی ساکن و زیستهی خاورمیانه مواجهیم، و این جای خالی بزرگی بین کارهای تالیفی بود. نثر نسبتاً خشک داستان را شاید بشود با هوش مصنوعی بودن او/آن توجیه کرد. اما به هرحال توی داستانی یانگادالت انتظار راحتی بیشتری توی روایت داریم و این داستان هم جا داشت روانتر باشد. البته از طرفی هیجان کنترل شده و پخش مناسب آن در سرتاسر کتاب توانسته تا حدودی این مشکل را کمرنگ کند. شخصیتپردازی کارکترهای اصلی -که همان دوقلوهای بهرام باشند- بهخوبی انجام شده و تصویر واضحی از آنها میدهد. اما شخصیتهای فرعی رنگ چندانی توی داستان ندارند و با اینکه اسمها و تیپهایی مثل مدیر بدجنس مدرسه، سیاستمداری دروغگو و یا همکلاسی جذاب میبینیم، نمیشود تصویر و شناخت خوبی از آنها گرفت. خواندن این داستان بیشتر از این نظر خوشحالم کرد که بالاخره کار تالیفیای در سطح استاندارد چاپ شده و به دست مخاطب نوجوان هم رسیده. به راحتی میتوانم از نظر اهمیت کتاب، آن را کنار کاری مثل بازی اندر بگذارم. دنیای گستردهای که بنواری ساخته حتی این امکان را میدهد تا بنشینم و در گوشهای از این آینده، داستان خودم را تعریف کنم. رودخانههای مریخ میتواند شروع خوبی برای دوران داستانهای تازهی گمانهزن تالیفی باشد. داستانهایی که جای کپی دست چندم از آثار بزرگ دنیا، بالاخره خوراکی خلاقانه به خواننده بدهند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.