یادداشت روژان صادقی
1403/6/11
همراه جمعی دوستداشتنی و صمیمی چند ماه گذشته را به خواندن این کتاب اختصاص دادیم. بعد از اینکه چندین کتاب سنگین را (از لحاظ موضوع، و نه نوشتار که «دربارهی عشق» از آنها به نظرم متن ثقیلتری داشت.) با هم خواندیم تصمیم گرفتیم به موضوع لطیفتری سرک بکشیم و چه چیزی لطیفتر از عشق؟ دقیق نمیدانم چه شد که از بین جستارهای روایی موجود (که انصافاً و متاسفانه تعدادشان هم در این موضوع زیاد نیست) سراغ نظریه رفتیم. من کنجکاو بودم. داشتم دنبالهی یک فضولی قدیمی را میگرفتم. فضولی در مورد اینکه فلاسفه در مورد عشق چه گفتهاند؟ هنوز که هنوز است برایم عادی نشده این بیتفاوتی تاریخ فلسفه نسبت به عشق. آنها که در مورد هر مسئله بزرگ و هر واقعهی پیشپاافتادهای نظریهپردازی کردهاند، هر جا خبر از عشق میشود جا خالی میدهند و اگر خیلی لطف کنند در مورد عشق مُجاز و عشق استعاری و الهی چیزی میگویند. و این کتاب بیش از هر چیزی در مورد عشق تنانه، جسمانی و تماماً زمینی صحبت میکند. این چند ماه گذشته، برخلاف دوستانم من با این کتاب کیف کردم. کتاب متشکل از ۶ جستار/مقاله در مورد عشق است که فیلسوفهای معاصر، با وام گرفتن از فلاسفهی قدیمی و بیرون کشیدن خوانشی جدید از متون کلاسیک آنها را نوشتهاند. مقالهی اول در مورد کتاب ضیافت افلاطون صحبت میکند و تمرکز را نه روی رأی سقراط در مورد عشق، که روی نظر آلکیبیادس، جوانی که به شهوتورزی شهره دارد میگذارد و توضیح میدهد که چرا عشقی که او از آن صحبت میکند، زمینیتر، قابلقبولتر و نزدیکتر به مای انسان معاصر است. فکر میکنم این مقاله یکی از درخشانترین چیزهاییست که در ۶ ماه گذشته خواندهام. بعدتر رابرت سالومون از ساخت «ما» و هویتی جدید در دل یک رابطه حرف میزند و از لزوم خلق، به هنگام عاشقی میگوید. در ادامه از دلایلی برای عشق ورزیدن و عشقهای مخاطرهآمیز میخوانیم. و در نهایت یک مقالهی درخشان دیگر در مورد آرای فمینسیتهای افراطی در مورد عشق برابر. اینکه چطور تا زمانی که مسئولیت فرزندآوری بر عهدهی زن است و به همین سبب تحت سلطه، اساساً نمیتوانیم از امکان وجود عشقی که در آن «عاشق و معشوق» وجود نداشته باشد و فقط دو انسانِ برابر، «عاشق» باشند حرف بزنیم. وقتی که برای جمعبندی کتاب به نظرات دوستانم گوش میکردم اکثراً روی این نکته اتفاقنظر داشتند که میخواهند عشق را نه در تئوریپردازیهای فلاسفه که از دل روایتها واقعی انسانها پیدا کنند. هرچند که من هم متأسف میشوم از کم بودن روایتهای رسمی در مورد عشق، اما توانستم از دل جملات این کتاب، مسائلی که هر نویسنده در مورد آن حرف زده بود و البته موقعیتها و آرمانهایی که شرح داده بودند، مصداقی در زندگی واقعی خودم پیدا کنم. جذابیت اصلی هم شنیدن روایت دوستانم از عشق بود، هر جا که میایستادیم و کمی آنچه را خوانده بودیم با زندگی خودمان مقایسه میکردیم. باید از عشق گفت و خواند و نوشت. چه در نظریه و چه در روایتهای شخصیتر. جای عشق خالیست اما دقیقاً همان جوابیست که به دنبالش هستیم. یا اگر نخواهم نسخهی همگانی بپیچم، میگویم خوشبخت هستم که حداقل برای من جواب همیشه در عشق خلاصه میشود.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.