یادداشت سیده محدثه موسوی
1403/12/29

اولینبار وقتی نوجوون بودم (احتمالا حدود ۱۵ سالگی) وقتی رفته بودم نمایشگاه کتاب دوتا کتاب بود که خیلی دلمون میخواست بخونیمش، یکی دزیره بود و اون یکی گمونم جینایر. با دوستم قرار گذاشتیم که یکی رو من بخرم و یکی دیگه رو اون و بعدا با هم جابهجا کنیم (که البته هیچوقت نکردیم😅) از تجربهی اون زمانم در این حد یادمه: داستانی عاشقانه که تو فرانسهی بعد از انقلاب کبیر اتفاق میافته، ماجراهای زنی که خودش رو خیلی معمولی میدونست اما دل چند نفر از کلهگندههای زمان خودش رو برده بود😶🌫 بگذریم کتاب در واقع دفتر خاطرات همشهری دزیره کلاریه که پدرش (یه تاجر حریرفروش انقلابی) بهش هدیه داده و ازش خواسته خاطراتش رو بنویسه. چند سالی از انقلاب کبیر فرانسه گذشته که دزیره خیلی اتفاقی با خانوادهی بناپارتها آشنا میشه و از این طریق به ناپلئون و سرنوشتش گره میخوره. از اونجایی که خیلی وقته کتاب رو تموم کردم فقط میتونم تیکه تیکه نکتههایی که رو مخم حک شده رو بگم و احتمالا بینشون خیلی پیوستگی وجود نخواهد داشت😅 🛑اولین نکتهی مثبتی که به ذهنم میاد بحث تاریخی کتابه. با اینکه خیلی از دیالوگا و بعضا ماجراهای ریزریز یا احساسات شخصیتها زاییدهی تخیل نویسندهن اما مباحث کلی کتاب واقعیه و میتونه یه دید خیلی خوبی از تاریخ فرانسه به آدم بده؛ جنگها و مذاکرهها و وقایع تاریخی اصلی. حقیقتا خودم پایهی اطلاعاتم در مورد فرانسهی اون زمان رو از این کتاب یاد گرفتم😶🌫 🛑مسئلهی بعدی جمهوری بیچارهی فرانسه و بلاهاییه که سرش اومد (فقطم منظورم ناپلئون نیست!) خیلی سر این قسمتاش حرص خوردم. مردمی که با هزار سختی و بعد از شورشهای کوچک بسیار بالاخره موفق میشن انقلاب کنن (اونم چی، انقلاب کبیر فرانسه) اما همهی امید و آرزوهاشون تو یه بازهی کوتاه بعدش به فنا میره. سردمدارایی که دم از آزادی و جمهوری میزدن عملا دونه دونه مخالفش عمل میکنن و هر کدوم یهجور (یکی از داخل و اونیکی از خارج) گند میزنن بهش🚶 🛑مورد بعدی خود دزیرهست. در کل شخصیتش رو دوست داشتم. برای فرانسهی اون زمان (الان رو کاری ندارم😶🌫) خیلی پاک و معصوم بود حقیقتا🥺 اولای داستان دزیره یه دختر جسور و سرزندهست که دوست داره خودش برای زندگی خودش تصمیم بگیره. اما جلوتر که میره، شاید به خاطر مسائلی که براش پیش میاد، خیلی آرومتر و سرخوردهتر میشه. با اینکه بعد از آشنایی با همسرش خیلی خودش رو جمع و جور میکنه اما بازم به اون شخصیت قبلی خودش برنمیگرده و خیلی جاها هم بدون هیچ تلاشی صرفا بیخیال همهچی میشه و میذاره میره (میدونم گنگ گفتم ولی بیشتر بگم لو میره خب🚶) یه جورایی انگاری به جای اینکه بخواد اندکی همت کنه و خودش رو با شرایط جدید (که انصافا هم شرایط سختیه) وفق بده، ترجیح میده کلا زندگی جدید و شوهر و بچه رو ول کنه و برگرده به زندگی قبلی خودش:/ 🛑مورد بعدی صوت کتابه. من نسخهی صوتی کتاب رو با اجرای خانم بهناز بستاندوست گوش دادم که خیلی زیبا ماجرا رو روایت میکردن. اولش نمیخواستم کتابی رو که قبلا خوندم دوباره بخونم (اونم کتاب به این طولانیای) اما بعد از اینکه به پیشنهاد خواهرم یکمش رو گوش دادم واقعا جذبم کرد و باعث شد دوباره برم سراغش😅 خلاصه که خوندنش بسیار توصیه میشود😁
(0/1000)
سیدحسین موسوی
1403/12/29
0