یادداشت مسیح ریحانی

        مسئله‌ی هویت همواره جزو دغدغه‌های من است. همیشه به پرسش‌هایی نظیر این‌که «من کیستم؟ آیا من همانی هستم که می‌اندیشم یا آنی هستم که دوستان و اطرافیانم می‌شناسند؟ اصلا من چقدر وجود دارم؟» می‌اندیشم و تقریبا هیچ‌گاه به پاسخ قانع‌کننده‌ای نمی‌رسم.

عوضی روایت انسانی بی‌نام است، انسانی که همه‌کس است و هیچ‌کس نیست؛ همچون شبحی در خیابان‌ها و آپارتمان‌ها زندگی می‌کند و مدام با دیگران اشتباه گرفته می‌شود. گاهی به اشتباه مورد تفقد غریبه‌ها قرار می‌گیرد و گاهی کتک مفصلی از آن‌ها می‌خورد، گاهی پیش می‌آید که چشم باز می‌کند و خود را معشوق از دست رفته‌ی عاشقی دلداده می‌یابد و گاه همسری است بی‌ملاحظه که چندباری فراموش کرده که بچه‌ها را از مدرسه بیاورد و یک‌بار، فقط یک‌بار هم بچه‌های دیگری را جای بچه‌های خودشان از مدرسه آورده است! آن هم در حالی که فکر می‌کرده این بچه‌ها اندازه‌ی بچه‌های خودشان جذاب‌اند، و حتی اگر عوض‌شان هم می‌کردند چیزی از دست نمی‌دادند!
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.