یادداشت 🎭 🎬 محمد رضا خطیب 🎭📚
1403/11/6

انتظاری عبث ، بی معنی و پوچ ... "در انتظار گودو" رو بارها و بارها خوندم . ابتدا چند سال پیش ، در ابتدای راه نمایشنامه خوانی و بعد یک بار دیگه بعدا خوندم و بار سوم برای امتحان " نشانه شناسی در تئاتر " برای مقطع فوق لیسانس رشته کارگردانی و بار آخر همین امروز که به لطف هامارتیا مروری چهار باره بر این کتاب کردم ... بکت ، شاید تاریک ترین و معناباخته ترین و پوچ ترین نویسنده بین ابزوردیست هاست. از کامو و آداموف و ژاری و یونسکو و آلبی و پینتر و ... هم پوچ تر مینویسه... قواعد ارسطویی در داستان های بکت اصلا معنا نداره. نه آغازی هست ، نه میانه ای نه پایانی...همه چیز دایره وار درحال چرخیدنه... انتهای نمایشنامه به ابتدای نمایشنامه وصل میشه. داستان ولادیمیر و استراگون و انتظارشون برای گودو شاید داستان اکثر ماها باشه... چرا خودمون به فکر خودمون نیستیم؟ چرا دنبال معجزه ایم؟ خیلی ها منتظرن یک اتفاقی بیفته و شانس بهشون رو کنه تا شاید زندگی شون تغییر کنه در حالی که باید بلند شن و خودشون این تغییر رو انجام بدن. ولادیمیر و استراگون منتظر گودویی هستن که بیاد و مشکل شون رو حل کنه. دو پرده میگذره بدون این که ذره ای درباره این مشکل حرف بزنن... از عالم و آدم میگن و حرافی میکنن الا مشکل شون...اصلا مشکل چیه؟ گودو قراره بیاد چی رو چیکار کنه؟ و گودویی که تا همین امروز هم نیومده و همین الان هم ولادیمیر و استراگون زیر اون درخت خشک شده نشستن و منتظرن و از رو هم نمیرن ... آثار بکت برعکس یونسکو ، سورئال تره . یونسکو داستان روایت میکنه اما بکت به پایان رسیده. پایان همه چی... دنیا شاید بر اثر بمب اتمی نابود شده... زندگی دیگه جریان نداره ، همه چیز به اتمام رسیده یا باید تا اون موقع به اتمام میرسیده... میشه ساعت ها و ساعت ها درباره بکت و پایانش حرف زد... اما من حرف و سخن رو کوتاه میکنم و دعوت تون میکنم " این انتظار عبث و بی معنی " ولادیمیر و استراگون رو به تماشا بشینید...
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.