یادداشت مظفری

مظفری

مظفری

1401/8/22

        بسم‌الله الرحمن الرحیم
سال‌ها بود دلم می‌خواست کسی داستان دختری شبیه ما را روایت کند. روایت زندگی بچه مذهبی‌هایی که پدر و مادرشان دغدغه دین داشتند، در خانواده‌ها رشد کردند، چادرمشکی را از مادر به ارث بردند، دلشان با دیدن گنبد و ایوان طلا شاد می‌شود، نه مجلس رقص و موسیقی.
پناه دلشان گوشه سجاده است، نه آغوش دوست‌پسرشان.
قرآن و دعایشان، ریا نیست، هر روز آهنگ‌های جدید خواننده‌های نوظهور را گوش نمی‌کنند.
هرچند دل دارند، اما عقلشان حکم می‌راند، نه هوسشان...
نیاز نیست یکباره متحول بشوند، اتفاقی بیفتد تا یاد خدا کنند و زندگیشان ناگهان تغییر کند.

زندگی آدم‌هایی که هستند، کم هم نیستند، اما خیلی‌ها فکر می‌کنند، حرف‌هایشان‌، آرزوهایشان، دغدغه‌هایشان اشتباهی است، اگر در یک اتفاق ساده یاد عاشورا بیفتند، نچسب است...

خوشحالم که این کتاب نوشته شد و خواندمش.

پ.ن: قطعاً بی‌ایراد نیست... اما روایتش دوست‌داشتنی و زیباست.
      
1

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.