یادداشت

باران شیشه ای
        ....ولی نای تکان خوردن نداشت.
کلافه و غمگین به اطراف نگاه می کرد.
که ناگهان دردی مرگبار در قلبش مسلط شد.
کودکی در درونش از نفس افتاد.
نقش های قالی رنگ باختند و عطر گل های محمدی فضا را پر کرد.
      

4

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.