یادداشت

دریا پشت ایستگاه قطار است
        کتاب ، شراب من است. با خواندنش هر چه دور  و ورم هست فراموش میکنم و مست می شوم در دنیایش ، لذتی را تجربه میکنم که با هیچ چیز دیگری نمی توان تجربه کرد. برای دقایقی کل بدبختی هایم لای سطرها گم و گور می شوند و  فراموشم میشود همه چیز. بعضی شان  شراب نابند اما و این کتاب یوتا ریشتر از آن بعضی هاست. 
شروع بی نظیرش، زبان لطیفش، توصیفات و صحنه ای که خلق شده، شخصیت ها، نمادها همه چیز همه چیز ش با لب و دهن آدم بازی می کند
.فکرش را بکنید من که پنج شنبه قرار است بروم جنوب این کتاب دستم باشد و بخوانم..
گاهی وقت ها باید عزم سفر کرد و‌ رفت،
به سویی که هوایش تابستانی است.
به سمت جنوب..شاید
به کنار دریا..شاید
راه می افتیم و همه جا بوی آفتاب و باد می دهد...
خدا را به چه شناختی به خواندن کتاب ها درست زمانی که باید!
      

19

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.