یادداشت نیکتا خرامان
1402/5/23
این روزها یک "نقطه"ام. نقطهای که دلش میخواهد فرار کند. نقطهای که در دنیای شلوغ و بزرگ؛ هرچند کوچک گنگ و گیج از این طرف به آن طرف قل میخورد تا شاید خودش را به تکیهگاهی سفت بچسباند و پای نداشتهاش را سفت کند. تا درخت و سایهایی میبیند لم می دهد و زندگی را دوباره نفس میکشد و خودش را با این جمله آرام میکند که شاید زندگی همین باشد؛ اما دلش راضی نمی شود و صدایی میگوید که نیست. نقطه گم شده و حالا دنبال کوچکترین نوری میگردد تا چشمهایش نشانهها را ببیند کاش همهی نقطههای گم شدهی جهان پیدا شوند.
(0/1000)
نیکتا خرامان
1402/5/30
0