یادداشت

نمایش یک رویا
        خب، این شد یک چیزی آقای استریندبرگ. بالاخره نمایش‌نامه‌ای که توانستم بی‌نهایت از خواندنش لذت ببرم و مضمونی زن‌ستیزانه نداشت. اما چیزی که بیشتر از همه باعث شد از این نمایشنامه لذت ببرم اتمسفر سحرآمیز و رؤیاگونی بود که جناب استریندبرگ برایمان به‌تصویر کشیده بود. این اتمسفر آن‌قدر شگفت‌انگیز بود که واقعاً حسرت خوردم اجرایی از این نمایشنامه ندیده‌ام. البته این‌که استریندبرگ این نمایشنامه را در حال و هوایی پارانوید، برخاسته از چالش‌های پی‌درپی با زنان زندگی‌اش نوشته، قطعاً در پدید آوردن این فضای وهم‌آلود بی‌تأثیر نبوده است. فضای سورئال و اکسپرسیونیستی استریندبرگ هم در این نمایشنامه بیش از سایر آثارش که پیش از این خوانده بودم به چشم می‌آمدند.
اما مضمون نمایشنامه هم جالب بود؛ کلاً من از آثاری که درباره‌ی رؤیاها و کیفیت‌های رؤیاگون‌اند خوشم می‌آید. دختر ایندرا به زمین می‌آید تا زندگی انسان‌ها را از نزدیک نظاره کند و انگار از اینجا - از قدم گذاشتن به واقعیت زمینِ خاکی - است که اتفاقاً رؤیا آغاز می‌شود. (برداشتی چه‌بسا افلاطونی - حقیقت در آسمان‌هاست و آنچه در زمین با آن سروکار داریم صرفاً واقعیتی رؤیاگون است.) زمین آن‌جایی است که ساکنانش دل به حقیقت و رسیدن به آن سپرده‌اند، اما واقعیت دست و پایشان را بسته است. و از اینجا پای نقدهایی که به منطق و تمام راه‌هایی که انسان‌ها با خوش‌خیالی گمان کرده‌اند از طریق آن‌ها می‌توانند به حقیقت نامتناهی دست پیدا کنند آغاز می‌شود. از زبان متکم، فیلسوف، پزشک و وکیل می‌شنویم که چطور هر یک با زبان تخصصی خود سودای رسیدن به حقیقت را دارند و همگی در نهایت ناتوان‌اند از پذیرش تناهی خود در برابر نیاز به دست یابی به نامتناهی.
      

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.