یادداشت زینب
دیروز
یادداشتهای زیرزمینی اعترافهای یک ذهن شکستخوردهست! من تو بعضی از این اعترافها خودم رو پیدا کردم ولی بعدش از این شباهت ترسیدم… راویِ این کتاب، روح خودش رو عریان کرده و با شرحِ رنجِ خودش ما رو هم با رنجهای درونیای که ترجیح دادیم جدی نگیریم یا ازشون گذر کنیم، روبهرو میکنه. دوست داره محبوب و محترم باشه ولی خودش رو لایق دوستداشتن و احترام نمیدونه، خودش رو بیمار میدونه ولی تمایلی به درمان نداره، از بیتوجهی دیگران خشمگین میشه ولی از توجهشون هم فرار میکنه، دوست داره با بیعدالتی و بیاحترامی مبارزه کنه، ولی تنها مبارزهای که اتفاق میافته تو ذهنشه، برای همین هر روز بدبینتر و خشمگینتر میشه و ذهنش دائم در حالِ ساختنِ سناریوهای مختلفیه که بیشترشون هیچوقت هم اتفاق نمیافتن! نتیجه هم اینه که ذره ذره از آدمها دور میشه، تا حدی که دیگه وقتی دلش میخواد همراهی داشته باشه هم نمیتونه، چون به تنهایی و انزوا( یا شاید بزدلی و فرار) عادت کرده. کتاب دو تا بخش داره؛ بخش اول وضعیتِ الانِ راوی و توضیحش از عقاید عجیبشه، و بخش دوم اتفاقیه که قبلا افتاده؛ خاطرهای که سالها تو ذهنش مونده و به قول خودش حالا با نوشتنش داره خودش رو نقد میکنه و تلاش میکنه دلش سبکتر بشه. بین کتابهایی که تا الان از داستایفسکی خوندم، این برای من از همه متفاوتتر بود. من معمولا جسارت نمیکنم که به دیگران توصیه کنم آثار یک نویسنده رو از چه کتابی شروع کنن، ولی خب فکر میکنم این کتاب از اون دسته کتابهاست که برای شروع انتخابِ خوبی نیست.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.