یادداشت مریم علویان
1402/8/2
3.4
3
کتاب شامل نه داستان کوتاه است. شرق بنفشه: داستان از «عشقی بدون جسارت» میگوید. دختر و پسری که در کتابخانه عاشق شدهاند و با رمزگذاری متن کتابهای کتابخانه، برای هم پیام میفرستند، وقتی از رسیدن به وصال ناامید میشوند، با نیش مار خود را میکشند. شام سرو و آتش: مردی روانپریش، همهچیز را در وصال معشوق خود میبیند. مرد برای نزدیک شدن به معشوقش که او را در آرامگاه شاعری میبیند، ابتدا متولی آرامگاه را به قتل میرساند و خود جای او را میگیرد و بعد شوهر زن را میکشد. مرد برای همیشه داشتن معشوق، جان او را میگیرد. پیگیری برادر معشوق باعث میشود قربانی بعدی این عاشق بیمار باشد. قاتل، عاقبت خودش را هم برای رسیدن به وصال ابدی از بین میبرد. آیلار: مردی به نام طالبا عاشق یک زن مطلقه شده و همهی داشتههایش را برای رسیدن به زن از دست میدهد. زن را به دست نمیآورد اما همیشه به یاد او میماند. سالومه: داستان از عشق یک راهنمای گردشگری به زنی میگوید که برای فهمیدن دلیل کشته شدن پدر انگلیسیاش به ایران آمده است. زن میفهمد پدرش بعد از پس زده شدن از سوی زن و نرسیدن به معشوق ایرانیاش، خود و معشوق را با شلیک گلوله کشته است. ناربانو: مردی در نوجوانی، شاهد کشته شدن پدرش به دست یک شیر بوده است و حالا پس از سالها قصد دارد از شیر انتقام بگیرد. همهی خاطراتش را برای معشوق خود تعریف میکند و در بین مرور خاطراتش به پالایشی تازه میرسد و تصمیم می گیرد سگهایی که به شیر حمله کرده بودند را بکشد. عاقبت چون از سمت همه دیوانه خوانده میشود، معشوقش را ترک میکند تا او خوشبخت شود. مهمان (انسیه): معشوق مردی با برادر مرد فرار کرده است. مرد برادرش را کشته و معشوق خودکشی کرده است. مرد پس از سالها از زندان آزاد شده است. کهندژ: سه دوست از مرگ مشکوک دوستشان حرف میزنند. دوستی که ناگهان بسیار تغییر کرده بوده و به شکل مرموزی کشته شده است. هزار و یک شب: گویندهی اخباری، تمایلی به خواندن خبرهای غیرواقعی ندارد اما توان ترک شغلش را هم ندارد. باز رو به رود: یک مامور ساواک، سالها پس از انقلاب، ماجرای کشتن دوست نویسندهاش را تعریف میکند. روایتها به صورت سیال ذهن و توسط راوی روانپریش در صحنههایی که بیخبری و اطلاعات ناقصی که میل به کامل شدن در آن وجود دارد، نوشتهشدهاند. عشق دست مایهی همهی داستانهای این کتاب است اما در هر داستان، شاهد شکل متفاوتی از عشق هستیم. هیچکدام از این عشقها، امنیت کاملی برای طرفین ایجاد نمیکنند چون هرکدام مشکلی جدی دارند. تقریبا در همهی داستانها، خواننده به نوعی پای صحبت یک یا چند جنایتکار نشسته که هرکدام به شکلی مشغول انجام رفتار عجیب و غیرانسانی هستند. امکان باخبر شدن از احساسات دقیق و لحظهای شخصیت ها وجود دارد. وقتی همقدم با یک جانی و از درون او به احساسات و رفتارهای او نگاه کنیم، هم متوجه درست و نادرست عملش میشویم و هم از موضع قضاوت های سطحی خارج میشویم و احوالات و رفتارهای هرکس را با شرایط خودش میبینیم. وجه مشترک جنایتکاران روانپریش این داستان ها با قاتلان واقعی که زندانی هستند یا به دلایلی از زندان آزاد شدهاند این است که همه به نوعی «پالایش» روحی رسیدهاند. چیزی که ممکن است فردی در زندگی طبیعی هیچوقت به آن نرسد یا فرصت درکش را هم پیدا نکند. در داستانی از آلیس مونرو، جملهای بینظیر از زبان مردی قاتل می شنویم (که اتفاقا آن قاتل هم به خوبی ساخته شده است) با این مضمون که من انتهای رفتار اشتباه را انجام دادهام، از سدی که نباید رد شدهام و حالا برای تنبیه رفتارم گرفتار زندانم، اما شمایی که بیرون زندان هستند حالا بسیار خطرناکتر از منید. نثر کتاب، مثل همهی آثار مندنیپور، پیچیدگی و شاعرانگی دارد که خواندنش را سخت اما به شدت لذتبخش می کند. شخصیت های داستانها، همه بسیار مینیمال و دقیق تعریف شده¬اند و پیچیدگی آزاردهندهای ندارند. روابط بین شخصیتها هم همین سادگی را دارد که باعث میشود درک همهچیز بسیار آسان شود و فرصت تحلیل خوبی هم به مخاطب داده شود تا در همهی ابعاد بتواند شخصیت، جامعه و روابط حاکم بر آن را بازبینی و بررسی کند و سهم خودش را هم از درک معادلات حاکم بر روابط انسانی بردارد.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.