یادداشت سعید بیگی

        این نمایش انزوا، تنهایی و گوشه‌گیری انسانِ امروز را فریاد می‌زند که از همنوعان خود بیزار است و تا می‌تواند کوچک‌ترین دریچه‌های ارتباطی با دیگران را می‌بندد و در درون خود فرو می‌رود.

و تنها دلخوشی این انسان، ابزار و وسایلی است که در اطراف خودش جمع کرده و با آنها سرگرم است و از دیدن آنها لذت می‌برد.

این در حالی است که قرار نیست، حتی یک میهمان به این خانه وارد شود و روی یکی از مبل‌ها بنشیند یا از عسلی‌ها و میزها استفاده کند.

به قول معروف: «آفتابه لگن هفت دست، شام و ناهار هیچی!»

انسانی از انسان‌ها گریخته و به اسباب و اثاثیه پناه آورده تا تنهایی خویش را با آنها پُر کند و بدین‌سان زندگی کند یا فقط زنده بماند.

با خواندن این نمایش، به یاد وسایل و اسباب و ظروفی افتادم که امروزه به عنوان جهیزیه، به خانۀ زوج‌های جوان وارد می‌شود و خدا می‌داند که پدران و مادران چقدر اذیت می‌شوند تا آن وسایل را تهیه کنند و به منزل عروس و داماد ببرند.

در حالی که تا چند سال بعد، تعداد میهمانان این زوج از تعداد انگشتان دو دست تجاوز نمی‌کند، اما وسایل و ظروف برای پذیرایی از بیش از 70 نفر مهیا و آماده است.

بعضی از انسان‌ها هم این تنهایی و گریز از هم‌نوعان دیگر را، با حضور حیوانات یا گیاهان یا چیزهای دیگر پُر می‌کنند و می‌کوشند به آرامش و خوشبختی دست یابند.

اما هیچ چیز جای انسان و هیچ ارتباطی، جای ارتباطات انسانی را نمی‌گیرد.

حال اگر انسانی به دلایل گوناگون از انسان‌ها آزار دیده و اذیت شده است؛ باید بداند که همه اینگونه نیستند و با کمی دقت و تلاش، می‌تواند کسانی را بیابد که شخصیت و ارتباطات به نسبت سالم‌تری دارند و باعث آرامش دیگران می‌شوند یا حداقل ایجاد مزاحمت نمی‌کنند و سرشان به کار خودشان است.

«امیدوار بود آدم به خیر کسان // مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان!»

به هر صورت این نوع زندگی، به هیچ روی زندگی مطلوبی نیست و از قضا زندگی با چالش‌ها و کم و زیادهایش جذاب است و انسان هم با همین سختی‌ها و ارتباطات است که قدر خوب‌ها و خوبی‌ها را بهتر می‌داند و بیشتر از زندگی لذت می برد.

پ.ن. : لازم به یادآوری است که من این کتاب را با ترجمهٔ «رضا کرم رضائی» خوانده‌ام که در بهخوان نبود.
      
628

31

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.