یادداشت امیررضا سعیدینجات
1402/10/21
بسم الله چقدر غریب... چقدر غریب... چقدر غریب... به قول امیرخانی: حضرت حق، عاشق کسی اگر شد، پنهانش میکند... کاش پیش ِ حضرت ِ حق، اسم نداشتیم، اما مرد بودیم... طوبا للغرباء! روایت ناب پدرانه از اتفاقی که تلخیاش از همان ابتدا به جانمان نشست. چقدر خوب است که پدر امیرحسین (شهید سانحه سقوط هواپیمای اوکراینی) از پسرش میگوید. چقدر جای روایتهای پدرانه در ادبیات مان خالی است. پدری که در میانه روایتش به جا و درست و متناسب با هر واقعه، به سالهای اسارتش در زندانهای حزب بعث هم اشاره میکند. روانی متن و نوآوری در روایت، با آوردن پیامهای رد و بدل شده میان مادرشهید و پسرش از زبان پدرشهید بر زیبایی کتاب افزوده است. درباره کتاب راحت بگویم باید پدر باشی تا با کلمه کلمه کتاب بسوزی و نفست در سینه بماند و حناق بگیری... مگر میشود این کلمات را خواند و نفس تنگی نگرفت؟؟ چقدر بعضیها غریبند و نجیب... هرچه درباره کتاب میخواهید را بالا نوشتهام. دوست دارید بخوانید و نفس نفس بزنید. یا نخوانید و بیدغدغه زندگی کنید.
(0/1000)
محمدمهدی حیدری
1402/10/26
0