یادداشت هانیه

هانیه

هانیه

1403/6/25

        داستان از جایی شروع می‌شود که کورینا جعبه‌ای قدیمی را بعد از سال‌ها خاک خوردن در گوشه‌ی انباری، باز می‌کند و با دیدن نامه‌ای، خاطرات گذشته برایش تازه می‌شود. کورینا، پائولا و مارتیتا سه دوست و سه شخصیت اصلی داستان که روزگاری، هر یک به‌انگیزه‌ای و امید و آرزویی، به پاریس رفته بودند و همانجا باهم آشنا شدند. حال که سال‌ها از آن روزها گذشته و آن‌ها از هم جدا شده و هر یک به‌دنبال زندگی و سرنوشت خودرفته اند، دیدن نامه‌ها آغاز مرور خاطرات و بازگشت به روزهای زندگی در پاریس برای کورینا است. 
داستان شور و ‌شوق‌های کمرنگ‌شده و آرزوهای برباد رفته در خلال روزمرگی و دوستی‌هایی که پیوند بینشان گسسته اما یادشان باقی مانده و با اندک جرقه‌ای دوباره زنده می‌شوند. مثل جایی از کتاب که کورینا می‌گوید: "مارتیتا، همه‌ی این‌ها مرا به یاد روزهایی می‌اندازد که کنار تو بودم. هرچند به کسی بروز نمی‌دهم، به آن فکر می‌کنم. ناراحت هم نیستم. ابایی هم ندارم. مارتا درست است که دیگر با هم مکاتبه نداریم، اما هنوز به تو فکر می‌کنم. مارتیتا، من از یادت نمی‌کاهم. مرا از یاد نبر..."
      
26

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.