یادداشت طُرقه
1404/1/8
ماجرای خانوادهی مهاجری است که از پرو به نیویورک آمدهاند، مادر و پدر و دو فرزند. نویسندهی این کتاب میتوانست گورکی باشد چراکه من کس دیگری را نمیشناسم که در طرح مصائب طبقات فرودست، اقلیت و غیرقانونی انقدر متبحر باشد. مادر خانواده کسی است که روایت حول او میچرخد؛ موجودی آهنین که غریزهی قدرتمندش او را در جهت حفظ لانهاش هدایت میکند و ما، که به عنوان خواننده از شکنندگیهای درونش باخبریم، پوستهی سختش را میستاییم. حتی آن دسته از تصمیمات او که قابل تحسین نیستند هم در اثر ارادهی فولادینش برایمان توجیه میشوند، ارادهی فولادینی که در اثر سالها تحمل حقارت و فقدان شکل گرفته. این پدر خانواده است که شاعر است (درواقع راننده تاکسی شیفت شب)، و هم اوست که چرخش بسیار ظریف روایت را رقم میزند، آن هم در صفحات متمایل به پایان، و درست بعد از سپریشدن یک سلسله مصائب. فضای کلی روایتهای مهاجران غیرقانونی حاکم است: نوستالژی و اضطراب توأمان، و این نوستالژیِ پرویی چه شیرین است چراکه اکثراً حول دستور غذا و روشهای مراقبت از بچهها و خانه میگردد، و آن اضطراب نیویورکی چه زیبا و با جزییات وصف شده، آنطور که خستگی مادر بعد از ساعتها سوزنزدن در کارخانه را بر نوک انگشتهامان حس میکنیم. غیر از این فضای کلی، دنیای درونی مادر انگار تنها به روی ماست که باز است. ما محرم اسرار اوییم، تنها کسانی که شاهدند او چطور نیمهشبها، که تنها وقت خلوتش است، در آشپزخانه مینشیند و در دفتر کوچکی خوابهایش را مینویسد. (فراموش کردم بگویم ویراستاری کتاب بسیار ضعیف است و باید تحملش کنیم)
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.