یادداشت رعنا حشمتی
1402/11/7
اینقدر از پایان کتاب ناامید شدم که اصلا دست و دلم به ریویو نوشتن نمیره… قطعا جمع و جور کردن پایان همچین مجموعهای کار سختیه. اما من واقعا انتظار نداشتم که رضاقلی بخواد بیاد دوباره پولا رو بدزده! چرا به حرف شکور گوش نکرد؟ قوقو این وسط چیکاره بود؟ یا یهو اینقدر بیدلیل و یهویی رضی اول فرخ رو بندازه تو حوض و بعدم خودش بره تو حوض همینطوری الکی. اصلا نفهمیدیم پولا چی شدن! رضی این همه خودشو به کشتن داد که به دستشون بیاره بعد که رسید بهشون خودشو انداخت تو حوض و دروازه مردگان هم بسته شد؟ پس حساب اون کلاه معلق تو هوا چی شد؟! یا رضا چرا پولها رو درنهایت برنداشت ببره مدرسه؟ نیما یوشیج اون وسط چیکار میکرد؟ :)) با یه کلمه اشاره به زردها بیهوده قرمز نشدند… حتی نفهمیدیم چه بر سر آقا و بیماریش اومد. خلاصه جلد اول و دوم رو خیلی دوست داشتم. حتی جلد سوم هم تا آخراش خوب بود تا حدی جالب بود… اما من این پایانبندی رو هیچجوره قبول ندارم و واقعا بنظرم غیرمنطقی و بد بود! 😤
(0/1000)
نظرات
1402/11/16
واقعا حیف که نمیشه اینجا گیف زد. چقدر زیبا نوشتی :)) اون قضیهی کلاه هم من کلا یادم رفته بود! نیما یوشیج واقعا چی کااار میکرد اونجا؟ :)) وای ای کاش بهتر جمع میکرد ماجرا رو.
1
2
رعنا حشمتی
1402/11/16
2