یادداشت Infinity

Infinity

Infinity

1404/6/11

درنیابد حا
        درنیابد حال پخته هیچ خام
پس سخن کوتاه باید والسلام        "مولانا"
جلال‌الدین محمد بلخی ،شاعر پرآوازه قرن هفتم هجری در این کتاب از تولد تا پایان عمر مولانا رو بسیار شیرین روایت میکنه ، نسبت به قلم آقای منصوری که تاریخی و روان هست این کتاب بسیار شیرین و روان بود و تجربه‌ش برام خیلی ارزشمند بود 
اونقدر توی این کتاب شخصیت های بزرگ عرفان و شعر و حکمت هست که تو یه دوره از زمان خیلی کم پیش میاد که اینقدر آدم های بزرگ و ماندگار زندگی کنن مثلا در زمان مولانا ، عطار نیشابوری ، شهاب الدین سهروردی ، شمس الدین تبریزی ، شیخ محیی الدین ابن عربی که جلال الدین باهاشون یه مدتی زندگی کرده فقط با ابن عربی و عطار یه جلسه کوتاه داشته ، یه جورایی مولانا جوهره همه این شخصیت ها بوده ، پدرش بهاءولد لقب سلطان العلما رو داشته و نقش کلیدی در زندگی مولانا داشته تا او رو مجتهد کرده و برهان الدین که لالای جلال الدین بود یعنی از بچگی مولانا عهده پرورش و تربیتشو بر عهده گرفته و وقتی مولانا مجتهد شد از اون به بعد برهان الدین ۱۰ سال به طور حرفه ای ریاضت و سلوک عارفانه رو بهش یاد داد بعد از اون حدود دو سال شمس تبریزی ، او رو از بند تمایلات دنیوی و قضاوت مردم و خجالت و ترس رها کرد تا او بتونه استعداد شعرش رو به تمام معنا بروز بده این دوره دو ساله برای مولانا طلایی بوده و اکثر شاهکارهای ادبی مولانا در این مدت به رشته تحریر دراومد و ماندگار شد 
این کتاب بیشتر از اینکه زندگینامه مولانا باشه عرفانی و درس زندگی و سلوک بود و برای من تجربه بی‌نظیری شد 
در تمام قسمت های کتاب سایه روح اثیری (حضرت خضر) همراه جلال الدین بود و او جلال الدین رو تحریک به گفتن نداهای(شعر) درونی می کرد ، آشنایی با خضر نبی برام خیلی جالب بود چون من ایشون رو نمی شناختم و بر دانسته هام افزوده شد
جلال الدین تا زمانی که با شمس مصاحبت کنه یه مجتهد باوقار و محترم و حساس و زودرنج و بسیار پایند به احکام و شریعت و همچنان غم مرگ خانواده و عزیزانش همراهش بود ولی شمس او رو از بیشتر اینا بیرون کشید و زبان و ذهن او به شعر باز شد
این کتاب در بعضی فصل ها مروری بر زندگی بایزید بسطامی و شهاب الدین سهروردی و برهان الدین ترمذی داشت و رساله نور بایزید نقطه اتصال شمس و مولانا به هم شد 
در این روایت از ابتدا جلال الدین و خانواده‌ش از بلخ تا قونیه سفر میکنن وقتی مغولان از چین به طرف مغرب یعنی ایران عزم حمله و غارت کردن بهاءولد ، پدر مولانا تصمیم به نجات خانواده از دست مغولان میگیره و به همین ترتیب به طرف مغرب حرکت کردن
یکی از پربارترین کتابایی که خوندم...
امتیاز ۵/۵
      
44

3

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.