یادداشت محمد ابراهیم آبادی
1401/12/21
کتاب پیش رو به زندگی و آثار طراح، مجسمهساز، نقاش و معمار بزرگ رنسانس میکلآنژ میپردازد. دوران کودکی او در میان سنگتراشان و در هیاهوی صدای حرکت اره در سنگ، نواختن پتک و تیز کردن قلم میگذشت. او به محض اینکه توانست راه برود به میان آنها رفت. به واسطه شغل شوهر دایهاش که صنعتگر بود و سنگها را با قطعاتی مناسب برای کلیساها و کاخها آماده میساخت، کودک در میان قطعه سنگها بازی میکرد. در همان سنین بود که آموخت با چشمان بسته و با دستان بسیار حساسش سنگها را از هم تشخیص دهد. اسباببازیهای او پتک ،قلم سنگتراشی و مته بودند. در این دوران او هرچه باید درباره سنگ بداند را آموخت. سپس او شروع به طراحی کردن با تکههای زغال روی سنگها کرد. پس از آن میکلآنژ به خانه پدری در در فلورانس بازگشت. دیگر خبری از پتک، قلم و سر و صداهای سنگتراشی نبود. مادر نیز فوت کرده بود. اعضای خانه چهار برادر و پدری اندوهزده بودند. خلقوخوی روستایی میکلآنژ که شاگرد سنگتراش بود و گرد مرمر در زیر ناخنهایش باعث میشد پدر با ناخشنودی به او بنگرد. هربار پسر از پیکرتراشی و طراحی میگفت برادرهایش که در تقدیر خود زندگی آسوده در تجارت را میدیدند با تمسخر و اهانت به او که ناخوانده بود خیره میشدند. این یادداشت توصیف بخشهایی از زندگی در کودکی این مجمسهساز دوره رنسانس بود. برای مطالعه تا انتهای مسیر کاری و زیست او به کتاب رجوع کنید.
0
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.