یادداشت

Sanctuary
        سنکتوعری یا به معنای فارسی «محراب» رمانی‌ست پر از جرم، جنایت و خشونت عریان.
پیش از هر حرفی عرض کنم که این رمان به سال ۱۳۶۷ در ایران توسط استادفرهاد غبرایی با عنوان «حریم» ترجمه و نهایتا توسط نشر نیلوفر چاپ و منتشر گردیده است. همچنین در سال ۱۳۷۲ برای مرتبه‌ی دوم و نهایتا در سال ۱۳۸۵ برای سومین و آخرین بار تجدید چاپ گردید و متاسفانه پس از آن مجوز چاپ مجدد دریافت نکرد.
حقیر کتاب را به انگلیسی خواندم اما پاراگراف‌هایی که می‌دانم امروزه از چنگال تیز و سمی سانسورچی در امان نمی‌ماند را در پی‌دی‌اف ترجمه‌ی استاد غبرایی تطابق دادم و خوشبختانه همانند بسیاری از کتاب‌هایی که در دهه‌ی شصت ترجمه و چاپ گردیده‌اند از سانسور فرار کرده است. پس به عنوان کسی که ترجمه‌های مرحوم فرهاد غبرایی را قبول دارم و می‌پسندم، پیشنهاد می‌کنم اگر این کتاب را به فارسی نیز بخوانید هیچ چیز را از دست نخواهید داد.
عالی‌جناب فاکنر نوشتن این رمان را در سال ۱۹۲۹ در حالیکه مشغول کار شیفت شب در دانشگاه می‌سی‌سی‌پی بود آغاز کرد. او در این سال با «استل اولدهام» ازدواج کرده بود و همسرش نیز دو فرزند از مردِ پیشین خود داشت، در نتیجه فاکنر برای حمایت از خانواده‌ی جدید خود تصمیم به نوشتن این رمان گرفت.
در بخشی از این کتاب رگه‌ای از فشاری که با ازدواجش تحمل می‌کرده را به روی کاغذ آورد:
"مردی که ازدواج می‌کند ممکن است لازم باشد از صفر همه چیز را شروع کند، اما مردی که با همسر مردی دیگر ازدواج می‌کند، باید حداقل از ده سال پیش از نقطه‌ی صفر تلاشش را شروع کند."
این رمان در سالی نوشته شد که شاهکارش خشم و هیاهو را منتشر کرده بود، اما با وجود آنکه رگه‌هایی از قلم منحصربه‌فرد او در کتاب به چشم می‌خورد، در ساختار و چهارچوب کلی با «خشم و هیاهو» و یا «گور به گور» متفاوت است. 
بسیاری از خواننده‌های ایرانی را دیده‌ام که همانند من، خواندن فاکنر را با هیولای او یعنی خشم و هیاهو آغاز کرده، می‌کنند و به دوستان خود نیز معرفی می‌کنند، اما حال با خواندن تعدادی کتاب از فاکنر، من انتخاب خشم هیاهو را برای خوانش اول از فاکنر بسیار سخت و خودکشی می‌دانم. فاکنر به معنی واقعی کلمه خواننده را در خشم و هیاهو ناک‌اوت می‌کند و برای همین است که بسیاری از خواننده‌ها در همان اوایل کار از خشم و هیاهو فرار می‌کنند. بنابراین به چند دلیل زیر از این به بعد دوستانم را برای شروع خوانش فاکنر به این خواندن این رمان دعوت می‌کنم:
۱-وقایع این رمان نیز در سرزمین یوکناپاتاوفا رخ داده است.
۲-پرش زمانی داریم اما از نوع بسیار ساده و نه دیوانه‌ کننده‌ی فاکنر.
۳-همانند خشم و هیاهو نیاز به راهنما جهت مطالعه و یافتن کلید نیست.
۴-داستان ساده است و روان.
شخصیت‌های زیادی در داستان داریم، اما از دید من شخصیت اصلی داستان دختری هجده ساله، ثروتمند و زیبا به نام «تمپل دریک» است، که در کالج شبانه‌روزی مشغول به تحصیل است و فرزند یک قاضی‌ست.
تمپل با مردان زیادی ارتباط برقرار می‌کند اما او قوانین خاص خودش را برای این قرارها دارد، تا این‌که با مردی به نام گوان قرار می‌گذارد. نمی‌خواهم بیش از این به داستان بپردازم اما مست کردن گوان در داستان و تصادف‌شان سرآغاز رویدادهای داستان است.
همان‌طور که پیش‌تر عرض کردم، داستان کتاب در ظاهر ساده است اما فاکنر در این رمان به تقابل خیر و شر پرداخته است. فاکنر دلش می‌خواست با شخصیت «بنبو» که در ابتدای داستان با او آشنا می‌شویم، با شر مقابله کند. بنبو وکیل است، اما افکارش با افکار جامعه یکسان نیست، او تا آخرین لحظه تلاش می‌کند با شر بجنگد و انصافا هرچه داشت را نیز در این جنگ هزینه کرد.
بر دوستانم پوشیده نیست که چقدر به فاکنر علاقه دارم، اما نظر کلی من هیچ‌وقت در مورد آثار نویسنده‌های محبوبم جز یک بار آ‌ن هم برای کافکای عزیزم از روی علاقه نبوده. اگر برای این کتاب چهارستاره منظور می‌کنم، تنها به این دلیل است که فاکنر کتاب‌های بهتر از این داشته و از طرفی چهار و نیم هم نمی‌توانم منظور کنم.
حرف آخر:
از فاکنر نترسید، آثارش را بخوانید و به یکدیگر هدیه دهید.
      
4

14

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.