یادداشت کتاب‌فام

        و درست زمانی‌که برای مرگ داستان‌های آوانگارد و پست‌مدرن که در زیر بهمن رمان‌های تاریخی و داستانی‌های سنتی سوگواری می‌کردند، «دیوید مارکسون» است که با «لحظه‌ی زوال»ش و فانوس به دست پیش می‌آید که هرچیزی‌ست، به‌جز یک رمان در معنای متعارف آن و آن‌قدر توان‌مند هست که در طول ۱۹۰صفحه ما را به خود جذب کند. «مارکسون» با این هفتمین رمانش بار دیگر ثابت می‌کند که سبک نوشتاری تکه‌تکه‌اش علامت خاص تجاری مخصوص به خودش است و در پاره‌جمله‌هایی که هیچ ربطی به هم ندارند و گاهی دنباله‌هایشان را در صفحات بعد می‌یابی، تأملاتی بی‌حدّوحصر را درباره‌ی زندگی اسطوره‌ای هنرمندان و متفکران بزرگ ارائه می‌کند و "رمان"ی در پیش رو می‌گذارد که به‌ظاهر هیچ معنای خاصی ندارد و خواننده هیچ برخوردی با نویسنده‌ای که تمام سعی‌اش را در گریزپایی به کار می‌بند ندارد به‌جز زمان‌هایی که خود بخواهد و به‌سان روحی سرگردان در خلال پاراگراف‌هایش به در و دیوار می‌خورد و به قول خودش "انگار که آدیداس‌هایش هرکدام به سویی می‌روند".
‌
«مارکسون» که کتابش را با دوجعبه‌کفش یادداشت‌های پراکنده شروع می‌کند، در خلال جملاتش فقط گاهی با اهمال سرش را بالا می‌گیرد که بگوید "به شکل لعنتی‌ای خسته است" و حتی خودش هم نمی‌داند که این "مونتاژ غیرخطی و ناپیوسته و کولاژمانندش" قرار است سر از کجا درآورد. کولاژی که غالبن حول محور زیبایی، هنر، هنرمندان، معنا، پیری، مرگ و از همه بالاتر، بله از همه بالاتر فقر می‌چرخد؛ هم کمیک است، هم رقت‌انگیز، هم دل‌خراش و هم واقعی. جمله‌پاره‌هایی که هزاران کتاب را در یک کتاب جمع می‌آورند (می‌شود برای هرکدامشان یک کتاب نوشت) و در یک کمال خیره‌کننده توسط نویسنده‌شان تنظیم می‌شوند که بیان‌گر تنها نبوغ نویسنده‌شان هستند.
‌
«لحظه‌ی زوال»، رمانی (رمان نیست)ست خارق‌العاده از مرگ و خنده و غنای فکری. در واقع، داستانی‌ست: درخشان، عالی، استادانه و عمیق؛ چه مخاطبش بتواند آن را بپذیرد و چه نه.
      
1

0

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.