یادداشت
1402/1/26
3.4
1
ما گمان میکنیم واقعیتی در دنیا وجود دارد که پیش ما حاضر است و ما با برنامهریزی دقیق میتوانیم به سمت بهره بردن از آن حرکت کنیم. مگر عموم اقتصاددانان ما چنین نمیاندیشند؟ چرا چنین است؟ بدین خاطر که اقتصاددانان ما تجدد را نمیشناسند. نمیدانند که در دنیای جدید، واقعیت «خلق» میشود نه «کشف»؛ و سرمایه در این میان نقشی بسیار اساسی دارد. موجودیت دنیای جدید متکی به همین چیزِ ساخته شده است، و تا این گزاره درک نشود، همه آنچه درباره جذب سرمایه و موارد دیگر گفته میشود، خیال خامی بیش نیست. اقتصاددان ما «عدالت» دورنمات را نمیخواند، تا متوجه بشود؛ تا وقتی «واقعیتی» ساخته نشده است، هیچچیزی واقعی نیست، پول واقعی نیست، شرکتها واقعی نیستند، وزارتخانهها واقعی نیستند، قوه قضائیه واقعی نیست، عدالت واقعی نیست و حتی قتل هم واقعی نیست. این وکیل دائمالخمر که راوی رمان «عدالت» است، درباره موکلش که پیش چشم دهها نفر مرتکب قتلی شده و او را اجیر کرده تا قاتل دیگری را پیدا کند، چنین میگوید: «وقتی بازیاش را جدی گرفتم، تازه انگیزهاش برایم روشن شد: او مرتکب قتل شده بود تا با روش مشاهده تحقیق کند، کشته بود تا قوانینی را بررسی کند که اساس جوامع انسانی را تشکیل میدهند. اگر در برابر دادگاه به این انگیزه اعتراف میکرد، فکر میکردند فقط دارد بهانه میآورد. این انگیزه، برای دستگاه عدالت، زیادی انتزاعی بود. ولی خصوصیت طرز فکر علمی همین است. انتزاعی بودن برایش حکم حفاظ را دارد.» اگر خود «واقعیت» ساختنی است، بدیهی است که «علم و معرفت» هم باید خلق شوند، و اصلاً روش مشاهده علمی آمده برای سروسامان دادن به این «خلق»، که ما به اشتباه «کشف»ش میخوانیم و درکی از ساختنی بودن و ساختگی بودنش نداریم. «کوهلرِ» (به ظاهر قاتل) در انتهای رمان در یک مهمانی میگوید: «سیاست و اقتصاد، هر دو، از قانون مشابهی پیروی میکنن: قانون اعمال قدرت. جنگ هم همینطور. مشخصاً اقتصاد یعنی ادامه جنگ با روشها و امکانات دیگه. همونطور که بین کشورها جنگ هست، بین تراستها و شرکتهای بزرگ هم هست. معادل جنگهای داخلی هم همون جنگهای درونِ یک تراست یا کمپانی بزرگه. ما همیشه و همهجا در برابر این ضرورت قرار میگیریم که آدمهای دیگه رو، یا خودمون رو، از قدرت کنار بزنیم. در این مواقع انجام سریع جراحی ضروریه، و بعد هم انتظار برای دیدن اینکه نتیجه موفقیتآمیزه یا نه. در این جور جاها، باید اعتراف کنم، البته در موارد نادری، لازمه که این کار با انجام یک قتل صورت بگیره.» کارِ بزرگ برپا داشتن این بازی است، که عدهای اندک انجامش میدهند، و کارهای درجه دو و پایینتر، بازی کردن درون این قوانین است، که اکثریت جامعه مشغولش هستند، از جمله دستاندرکاران قوه قضائیه که عدالت را در محدوده این قوانین اجرا میکنند. آن چیزی که دستگاه قضای جدید از آن محافظت میکند، خودِ عدالت نیست، بلکه دستگاه عدالت است. «دستگاه» اصل است و عدالت، فرع. عدالت تا آنجا موضوعیت دارد که ضامن بقای دستگاه باشد، نه این که خودش به آرمانی اساسی تبدیل شود. «نظم» دستگاه، هسته مرکزی جامعه جدید است، و سرمایه واقعیت اجتماعی را در نسبت با آن میسازد. نظم مدرن، نابودکننده عدالت به معنای کهن آن است، و برپا دارنده عدالت به معنای جدید؛ یعنی مراقبت از این که هرکسی در جایگاهی که برایش در نظر گرفته شده باشد و فکر تجاوز از مرزهای تعیینشده به سرش نزند. این گزاره، به اندازه کافی تکاندهنده هست تا ما را در رمان غرق بکند، اما دورنمات در یک سوم پایانی رمان پا را فراتر میگذارد، و عمقی کافکایی به این نقدِ اجتماعی خویش میبخشد. معضل تنها این نیست که نظم فراتر از عدالت ایستاده است چون سرمایه واقعیت را بدینگونه میآفریند، بلکه اساساً نظم همیشه فراتر از عدالت است چون واقعیت همینگونه آفریده شده است. نه فقط نظم اجتماعی، که نظم طبیعی هم فراتر از عدالت و خودبنیاد است. نظم کیهانی هم نابودکننده عدالت است چون آفریننده، هیچ وقعی به عدالت ننهاده و نمینهد. هستی سراسر ظلم است، که شهر هم بر ظلم بنا میشود؛ انسان چون پروردگار عمل میکند. عدالت بیمعنی است چون نظم هستی بر همهچیز سیطره دارد. عدالت بیمعنی است چون خدا ظالم است. خدا قدرت محض است یعنی ظالم علی الاطلاق است. بشر میخواهد خدا بشود یعنی نظم خودش را به صورت مطلق در شهر برپا بکند. بشر میخواهد خدا بشود، یعنی به قدرت محض برسد، پس میخواهد ظالم علی الاطلاق باشد. رمان دورنمات در همین نقطه تمام میشود. نتیجهای که من دوست دارم از این رمان بگیرم از طریق نقیض آن به دست میآید. دورنمات به ما نشان میدهد که پیجویی عدالت بیمعنی است، چون در آسمان هم خبری نیست مگر همین رواج ظلمهای مشابه زمین و ظلمهای بزرگتر. برای ما که به خدای عادل باور داریم، گزاره مخالف آن این میشود که عدالت به دست نخواهد آمد، مگر وقتی که زمین هم صورت آسمانی به خود بگیرد. یا به عبارت سادهتر، «عدالت همان معنویت است.» هردو متحدند در ذات خویش. در زمین هم تحقق عدالت تنها در سایه معنویت ممکن است. هر دو یک چیزند در عالم بالا، و یکجا محقق میشوند بر روی زمین. آنها که خواب عدالت بدون معنویت را میبینند، در پی بهشتی انسانی نیستند، کابوسِ جهنم را میبینند و خود خبر ندارند.
(0/1000)
نظرات
تاکنون نظری ثبت نشده است.