یادداشت samin⋆
1404/3/31

کتاب های کودکیتان را هر از گاهی نگاه کنید؛ بغل بگیرید؛ ببوسید و خلاصه یک جوری بهشان محبت کنید که عقدهی این همه سال نبودنتان را یکجا دود کند و به هوا هدیه بدهد. درست مثل منی که امروز (مشکلات من) را لابه لای کتابهای بچگی هایم پیدا کردم و خواندم و دلم برای آن دستخط افتضاخ خودم ضعف رفت. و البته حواستان باشد که تنها باشید. چون احتمال اینکه دلتان برای خودِ کودکتان، مثل لولهی یک قیف، تنگ و تنگ تر شود بسیار بسیار بالاست. و شاید دلتان خواست برای دستهای کوچکی که قبلا این صفحات را ورق میزدند و حالا دیگر شدند این انگشت های بلند و دستهای بزرگ، گریه کنید. مثل من که دلم برای [ثمین]ی که با آنهایی که میگفتند بالای چشمت ابرو است برخورد جدی میکرد تنگ شده. و برای آن خودکار آبی که همیشه با سلام و صلوات مینوشت.و برای [ثمین]ی که از مدرسه میترسید. و برای [ثمین]ی که هنوز هم از تاریکی میترسد. و افزون بر اینها برای آن قلب کج و کولِ پایین همهی نوشته هایم. و برای همهشان بغض کردم. و حالا دلم یک برخورد جدی، یک تاریکی وسط مدرسه، و یک ثمین هفت ساله میخواهد.
(0/1000)
نظرات
1404/4/1
چقدر قشنگ این مواجه رو شرح دادین🫠 به نظرم اگر ما هیچوقت خودمون نتونیم خود کوچکمون رو دوست داشته باشیم، دیگران هم نمیتونن مایی که الان هستیم رو دوست داشته باشن!
1
1
1404/4/1
دختره اشکم و در آوردی ؛خیلی خوب بود یه نوع دیگه یه حس و حال دیگه خوب بود خوب🥲✨ من اون دستخط کج و کوله تو رو دارم با« ثمین» الان مقایسه میکنم خندم میگیره خنده وسط چشمهای اشکی :)))) هنوزم همینطوره اگر کسی بهت بگه بالای چشمت ابروعه باهاش برخورد جدی میکنی !!😉😅
1
1
samin⋆
1404/4/1
1