یادداشت مرتضی اسکویی

        نقدی بر رمانی که می‌توانست شاهکارتر باشد: سووشون

سووشون برای خیلیا یه رمان مهمه. برای بعضیا اولین تجربه جدی با ادبیات زنانه، برای بعضی دیگه تنها رمان قابل‌تأمل سیمین دانشور. ولی اگه با دقت‌تر بخونیش، خیلی چیزا تو دلش هست که هم ستایش‌برانگیزه، هم ناامیدکننده.

سیمین دانشور با زبانی شاعرانه، فضای شیراز دوران اشغال ایران در جنگ جهانی دوم رو تصویر کرده. اما سوال اینجاست: چرا یه نویسنده تو سال ۴۸ درباره دوران بیست سال قبل می‌نویسه؟ شاید چون نمی‌تونسته درباره زمان خودش راحت بنویسه. شاید چون روشنفکری اون زمان، گرفتار سانسور و فشارهای سیاسی بود. اما آیا این یه توجیهه یا یه عقب‌نشینی؟

مرگ یوسف، شخصیت اصلی مرد داستان، انگار قرار بود اوج روایت باشه. ولی انقدر ناگهانی و بی‌جزئیاته که ضربه‌اش تو دل خواننده فرو نمی‌ره. حتی شخصیت‌های فرعی مثل غلام، مهری، خدیجه و فاطمه، بیشتر ابزارن تا آدم واقعی. انگار نویسنده وقت نذاشته تا بهشون جان بده.

و بدتر از همه شاید این باشه: سیمین دانشور می‌تونست نویسنده‌ای خیلی فراتر از سووشون باشه. قلمش داشت پتانسیل جهانی شدن رو. اما تو فضای مردسالار روشنفکری، زیر سایه جلال آل‌احمد موند. جلالی که بیشتر سیاست‌زده بود تا داستان‌نویس. و نتیجه؟ یه نویسنده بزرگ، با یه رمان خوب، ولی تنها.

و در نهایت، حتی تلفظ اسم رمان هم قربانی سوءبرداشت شد. "سَووشون"، نه "سووشون"؛ برگرفته از آیین عزاداری برای سیاوش، که خودش استعاره‌ایه از مظلومیت، پاکی، و ایستادگی. درست مثل یوسف… یا شاید درست‌ترش این باشه: مثل زری، زنی که تازه بعد از مرگ همسرش بیدار می‌شه.

سووشون داستان خوبی بود. ولی می‌تونست افسانه بشه.





      
12

1

(0/1000)

نظرات

تاکنون نظری ثبت نشده است.